استیتمنت (=گزاره هنرمند / بیانه هنرمند)
جهان موازی
جهان هنر امروز، جهان تداخلها و تعاملهاست؛ از متن تصویری تا متن کلامی. ترکیبی از بینامتنی، بینارشتهای. بارها شنیدهایم: “یک تصویر هزار مرتبه گویاتر از کلام است” اما تصویر چگونه میتواند به تصویر کشد:”از ظرفِ میوهای که نیست، میوهای برداشت”. اینجاست که تصویر و کلام و بدن مکمل هم میشوند. تصویرِ ثبت شده، بازتابی از دیروز است و اکنون با کلام حاضر میشود و با بدن به حرکت در میآید. تعاملی میان دو زمان، دو مکان و دو فضا تا نمایش آیینی باشند از آنچه بود و آنچه هست.
رسول معرکنژاد
اجرای نخست: 16 خردادماه 1394 ساعت 19
با همکاری:
– حمیدرضا وطنخواه، شاعر و ترانه سرا، مجموعه شعر “یکی از کلاغها کم شد”1383
– اعظم قرائتی، شاعر
– مسعود میرقادری، شاعر، ترانهسرا و خواننده، مجموعه شعر “ملیحه”1394
اجرای دوم: 20خردادماه 1394 ساعت 19
با همکاری:
– پوریا برجیس، فیلمساز
– ساناز منوچهری، فیلمنامهنویس
– پیمان سیف، نوازنده تار
If you are interested in video art, please check out my YouTube channel.
تحلیل نخست:
تحلیلی بر نمایشگاه “جهان موازی”بر آثار فتوکلاژها و دو اجرای ویدئوپرفورمنس رسول مُعَرک نژاد
در گالری آپادانا. اصفهان. 16 تا 20 خردادماه 1394
از هنرمندان فعال در عرصه ی ویدئوآرت میتوان به رسول معرکنژاد اشاره داشت. معرکنژاد متولد 1347، دانش آموخته نقاشی در مقطع فوقلیسانس از دانشگاه تربیتمدرس تهران است. نقاشی را به صورت حرفهای از سال 1368 آغاز کرد. وی علاوه بر نقاش، شاعر و نویسنده و منتقد نیز هست. وی تا اکنون علاوه بر مقالههای متعدد در زمینه هنرهای تجسمی، پنج کتاب منتشر کرده است: مجموعه شعر ” دست در موهای آینه ” (1383)؛ “نگاره سایهها” (تحلیل و بررسی آثار زنده یاد استاد ضیاءالدین امامی. 1386)؛ “زیباییشناسی نقاشی کودکان” (1389)؛ “اسطوره و هنر” (1393) و “نگارههای گرمابه” (1394). معرکنژاد پس از گذراندن دورهی دو سالهی کارگردانی و فیلمسازیِ سینمای جوان، نخستین ویدئوآرت خود را به نام “آفرینش” به صورت ویدئوانیمیشن در سال 1373 (1994م.) خلق کرد. وی معتقد است، هنرمند ویدیوآرتیست در عین حال که روشناندیش و دگراندیش است، یک تکنیسین هم هست. بنابراین ترجیح میدهد که تمام ارکان دخیل در ساخت آثار ویدئوییاش از جمله تصویربرداری، تدوین، صداگذاری و موسیقی را به صورت انفرادی انجام دهد. برخی از آثار ویدئویی معرکنژاد عبارتند از: “سایهوار”، “سه اپیزود”، “ترانسفر”، ویدئومستندِ” خط آبی”( از اجرای علی میرزائی در بستر خشک زایندهرود) و ویدئو- چیدمان- اجرای” اعوجاج زمان1 و 2″ که ارائهای متفاوت از شیوه مرسوم پخش ویدیوآرت بودهاست. نگاه اسطورهای معرکنژاد در تمامی آثارش حس میشود به ویژه حضور زن به عنوان اسطورهی آفریننده در کارهایش به شکلی ملموس حس میشود. شیوه ارائه ویدئوهای او بیشتر در غالب ویدئو-چیدمان و ویدئو-اجرا هستند.
معرک نژاد در استیتمنت آثار خود از عنوان ” جهان موازی” استفاده کردهاست. جهانِ موازی نمایشگر زبانهای مختلف هنری است که هر کدام جهانِ مخصوصِ به خود دارند. جهانِ عکس، جهانِ ویدئو، جهان شعر و موسیقی و جهان اجرا و چیدمان. این گونهها کنار هم و به موازات هم؛ نه در تداخل و تقابل با همدیگر، بلکه در تعامل قرار گرفتهاند تا بیانی را ارائه کنند. در فتوکُلاژهای معرک نژاد با تم یکسان ” اضطراب” مواجهایم. آثار او دو جهان موازی: معصومیت کودکانه را در تقابل با جهان و محیط اطراف که پر از تنش است قرار داده. کودکانی که با چهرههایی بی خبر از جهان بزرگسالان ایستاده یا در حال بازیاند و دنیای پیرامونی که وارونه گشته یا در بالاترین ارتفاع غم غربت کودکانه را بیان میکنند و به نوعی با شرایط بزرگسالی بازتابی از نوستالژی کودکانهای است که از میان رفته یا بزرگمردان عرصه اجتماعی عرصهی معصومیتشان را مخرب کردهاند. مجموعه عکس ها یازده عکس از اندازه پنجاه در هفتاد سانتیمتر تا شصت سانتیمتر در سه متر دیده میشوند. عکسها و اجراها در بیان پسامدرن یا پساساختارگرا مطرح بودند. در این نمونه آثار و درک بیان و مفهوم نهفته در انها بهترین روش تحلیل و رمزگشایی است.
در روز نخست ویدئوپرفورمنس نخست اجرا شد. با همکاری:
– اعظم قرائتی: شاعر
– حمیدرضا وطنخواه: شاعر و ترانه سرا، مجموعه شعر “یکی از کلاغها کم شد” 1383
– مسعود میرقادری: شاعر، ترانهسرا و خواننده، مجموعه شعر “ملیحه” 1394
اجرای متفاوت و تعاملی میان شعر، تصویر و عکس، آواز و اجرا. اثر مذکور از طرف هنرمند به استاد “نادر گلچین” تقدیم شد. نحوهی چیدمان و نصب اجزا و وسایل کار نیز بخشی از اجرا بود. پس از نصب وسایل سه شاعر معاصر به نوبت اشعار خود را میخواندند که نیمرخ شاعری که شعر میخواند بر روی دیوار روبرو پخش میشد و به موازات تصویر پخش شده شاعران که در حال شعرخوانی بودند تصاویر دوران کودکیشان که همزمان تصویربرداری میشد چشیبده به تصویر منعکس شده شاعران بر دیوار دیده میشد. و هنرمند با لباس آبی رنگ در حالی که میان دو ستون فلزی قرار داشت روبانهای قرمز را به دور دو ستون می پیچید. دو ستونی که حایلی میان مخاطبان و صحنهی اجرا و حتی خود هنرمند بود. نمایش همزمان عکس های گذشته و حال شاعران دال بر این موضوع بود که شعر و اساسا هنر حاصل زیست و تحت تاثیر موقعیت هایی است که هنرمند با آن ها زیسته است که از”زیست جهان هنرمند” از ان یاد میکنیم. در برداشتی دیگری اثر هنری حدیث نفس هنرمندان بود شامل شاعران و هنرمند اجرا کننده صحنهی پرفورمنس. بیانگر اینکه هنر به هیچ عنوان از زندگی هنرمند جدا نیست و در گذشته و حال او ریشه دوانده است و تنها تفاوت نگاه اوست که باعث خلق اثر هنری می شود هر چند که شاید فریم های ثبت شده از زندگی او و دیگران تفاوت چندانی در فیگوراتیو بودنشان با زندگی معمول دیگر انسانها ندارد و از طرفی بافتن روبانهای قرمز بر دو ستون حایل میان مخاطبان و هنرمندان می تواند نشانه ای دال بر سرنوشت و زوال جسم هنرمند باشد. هر چه رشته ها بیشتر بافته می شدند یادآور روزهایی بودند که اکنون و لحظه به لحظه جسم هنرمند را ناپدید میکردندد و در نهایت تنها صدای شاعران و شعرهایشان بود که به گوش می رسد. در پایان که دیوار قرمز تمامی صحنه را پوشاند تصنیف ” نوای کاروان” استاد گلچین با صدایی رسا توسط هنرمند خوانده شد. سپس ابیاتی از اشعار شاعران بر برگههای کوچکی که یادآور برگههای فال بود بر روبانها رو به سوی مخاطبان منگنه شد. روبانها چیده شد. دیوار قرمز فرو ریخت و تکه های روبانهای قرمز به همراه اشعار به حضار هدیه دادهشد. به نوعی دیوار سخت زمانه با شعر و آواز و متنهای نوشتاری فروریختند. و جهانی دوباره در برابر دیدگان مخاطبان متولد شد با روبان های واشعاری که هر کدام در دست داشتند و دیگر حایلی میان هنرمندان و مخاطبان نبود.به نوعی همهی ما می گذریم و آن چه می ماند شیئی است که به ساحت خلق و آفرینش ورود کرده و در این ساحت هنری به ساحت جاودانگی رسیدهاست و شکافتن حصار بافته شده دعوتی است از شاهدانِ اجرا تا چشم خود را به جهان ذکر شده بگشایند.
در روز آخر نمایشگاه اجرای دوم ویدئوپرفورمنس: 20خردادماه. با همکاری:
– ساناز منوچهری: فیلمنامهنویس
– پوریا برجیس: فیلمساز
– پیمان سیف: نوازنده تار
چیدمان و نصب لوازم این برنامه نیز جزیی از اثر بود. پس از چیدمان و نصب دستگاهها، دو بازیگر در حالیکه دو پارچه سیاه و سفید بر سر داشتند وارد صحنه شدند. در گوشهای از صحنه نشستند و وقتیکه پارچهها کنار رفت هر دو سر تا پا با روزنامه پیچیده شدهبودند. هنرمند پارچهها را به کمک یکی از مخاطبان در هم پیچیده و داریرهوار بر زمین گذاشت و توسط دیگر مخاطب روبانهای قرمز را قیچی کرده و از مرکز دایره تا دو بازیگر نشسته بر زمین امتداد داد. سپس بر دو دیوار مقابل بازیگران اجرا دو ویدئو پخش شد؛ بر روی یکی از دیوارها صحنه هایی از رد و بدل شدن فنون کشتی های جام جهانی و بر دیوار دیگر صحنه هایی از نگارگریهای “رزم رستم و سهراب” که با صدای تار درآمیخته بودند. با شروع اجرای بازیگران ابتدا صحنهای از غلبه سهراب بر رستم با شعری که مخاطبی از درون جمعیت بلند میخواند تداعی میشد. و در ادامه یکی از بازیگران به جلوی صحنه میآمد و گویی رستم بود که داشت برای نبرد فردا با خود گفتگویی درونی داشت. سپس باز میگشت و بر سهراب چیره میشد و در چرخشی از غم و اندوه بر جسد سهراب میگریست. روایتی از نقشی که اسطوره در زندگی انسان امروز و به خصوص شهروند این مرز و بوم بازی می کند. انتخاب ساز تار که در گوشهی ابوعطا می نواخت به مانند راوی آگاه این اجرا بود چرا که پیشاپیش بر پیکر کشتهی سهراب مویه و زاری میکرد اما از نواختن دست نمی کشد و در عین می داند که در حفظ این مرز و بوم چاره ای جز فدا شدن سهراب نیست. نگارهها به تربیت روایت چیدمان شدهبودند. کشتی از میان دیگر ورزشها بیش از همه نام ایران عجین است همانند ساز تار که شناخته شدهترین ساز ایرانی است. دو نفر از تماشاگران در سه بخش از اجرا چند بیت از نبرد رستم و سهراب شاهنامه را با صدای بلند میخواندند و با اجرا همداستان میشدند و شاید رستم را در انجام وظیفهای که بر گردن اوست تشویق میکردند.
در مجموع دو اجرا بیانگر ذهن روایتگر و اسطورهپرداز هنرمند بودند که با بیان بینارشتهای و بینامتنی در بیان مفهوم هویت ملی کوشا بودند. در دورهای که بیشتر آثار مفهومی مخاطب را دچار سردرگمی میکنند این دو اجرا بیان تعلیق روایی در خود داشتند و مخاطب، اثر، هنرمند و حتی بازیگران اثر در یک همدلی و همحسی قرار میگرفتند.
-
تصاویری از اجرای نخست:
-
اجرای دوم در روز آخر:
تحلیل دوم:
اجرای اول
نمایش همزمان عکس های گذشته و حال شاعران دال بر این موضوع که شعر و اساساً هنر حاصل زیست و تحت تاثیر موقعیت هایی است که هنرمند با آن ها زیسته(زیست جهان هنرمند) و شاید بتوان این گونه برداشت کرد که اثر هنری حدیث نفس هنرمند است و بیانگر این که هنر به هیچ عنوان از زندگی هنرمند جدا نیست و در گذشته و حال او ریشه دوانده است و تنها تفاوت نگاه اوست که باعث خلق اثر هنری می شود هر چند که شاید فریم های ثبت شده از زندگی او و دیگران تفاوت چندانی در فیگور ندارند
و هنرمند که بر دور دو میله ی فلزی ربان می بافد و رج رج بالا می برد. بافتن می تواند نشانه ای دال بر سرنوشت و زوال جسم هنرمند باشد همان طور که هر چه رشته ها بیشتر بافته می شوند و در مرور روزها و لحظه ها جسم هنرمند ناپدید می شود و تنها صدای اوست که به گوش می رسد و به عبارتی تنها صداست که می ماند
ما می گذریم و آن چه می ماند شیئی است که به ساحت خلق و آفرینش ورود کرده و به عبارتی ساحت هنر یعنی ساحت جاودانگی
بخش آخر یعنی شکافتن حصار بافته شده دعوتی است از شاهدان اجرا تا چشم خود را به جهان ذکر شده بگشایند.
اجرای دوم
روایتی از نقشی که اسطوره در زندگی انسان امروز و به خصوص در این مرز و بوم بازی می کند
انتخاب ساز تار که ابوعطا می نوازد، تار راوی آگاه این اجراست چرا که پیشاپیش بر پیکر کشته ی سهراب در حال مویه و زاری است اما از نواختن دست نمی کشد و در عین این که زار می زند می داند که در جهت حفظ این مرز و بوم چاره ای جز فدا شدن سهراب نیست. تار راوی آگاه این ماجراست
بر یک پرده ( یک سمت دیوار گالری) مینیاتور های نبرد رستم و سهراب نمایش داده می شود و بر پرده ای دیگر (سمت دیگر دیوار گالری) نبرد کشتی گیران ایرانی و پیروزی هایشان در برابر رقبا؛ برای حفظ غرور و هویت ملی چاره ای به جز پیروزی نیست. کشتی از بین ورزش ها بیش از همه این ورزش کشتی است که نام ایران را به گوش جهانیان رسانده است همانند ساز تار که شناخته شده ترین ساز ایرانی است.
شاهنامه خوانی تماشاگران
تماشاگران در سه بخش از اجرا چند بیت از نبرد رستم و سهراب شاهنامه را با صدای بلند می خوانند و با اجرا هم داستان می شوند و شاید رستم را در انجام وظیفه ای که بر گردن اوست تشویق می کنند. دو نفر از تماشاگران در سه بخش از اجرا به تناوب شاهنامه می خوانند
رستم پش از شکست از سهراب به خود می پیچد و بر خود و روزگارش مویه می کند و این اندیشه از غم و بی قراری رستم به ذهن متبادر می شود که او از این که فرزندش را خواهد کشت آگاه است؛ در نهایت بر تردیدش غلبه می کند و در نبرد آخر سهراب را از پای درمی آورد و خونش را بر خاک ایران می ریزد
رستم و سهراب در این اجرا، روزنامه پیچ شده اند و این نشانه می تواند دال بر تاثیر رسانه ها بر ذهنیت و بافت جامعه باشد و حتی بیانگر این موضوع که رسانه آنچه که خود می خواهد را به حتی در مورد تاریخ، فرهنگ و اسطوره ها بیان می کند و چه بسا که این تصویر تصویری تحریف شده باشد، تعبیری رسانه ای گاه به گزاف گاه به مطلوب.
و نهایت؛ هنرمند با این اجرای روزنامه پیچ کردن اجراکنندگان (پرفورمرها) و حتی با تاختن بر اثری که خود خالق آن است این پیام را منتقل می کند که از دریچه ی چشم خود به هستی بنگرید و نه از دریچه چشم دیگران که هرگونه اندیشه ای توجیه می کنند.