دوازدهم آذرماه ۱۴۰۱
رسول معرکنژاد
واقعاً چه کس یا چه چیز میتواند ما را ازآنچه فکر میکنیم برتری دهد. چه جمله ی انگیزشی! میتوان از همان عبارت نخست شروع کرد؛ که گاه میشود منبع درآمد بسیاری برای بسیاری! پس اصلاً بهنوعی دیگر بنویسم ما از خود چه میخواهیم؟ شاید بگوییم معلوم است زندگی کردن! اینکه پرسیدن ندارد! میان اینهمه پرسش و پاسخ فکر میکنم که در یک ترازوی کار و زندگی و هنر کدام ارجحیت خود را دارند و بعد به خودم فکر میکنم که همهچیز را فدای هنر کردهام.
اصلاً میشود فکر نکرد؟ گاه که واژهای بیهوده شد! اصلاً میشود فکر نکرد؟ شاید اگر معتقد به ذن و اندیشههای عرفانگرایی از نوع خاور دور بودم میگفتم: بله! چراکه نه! اما خودمان میدانیم که مزخرف میگوییم. انسان موجودی است که بدون فکر نمیتواند زندگیاش را بگذراند. حتی اگر این فکر خوب یا بد باشد. درباره کسی یا چیزی باشد. همینالان به شخصیتهایی فکر میکنم که پشت همین صندلی چوبی نشستهاند. ده سال میگذارد من فضایی ساختم تا در آن مطالعه کنم. بعد تعدادی دوست پیدا شدند و سعی کردم برای آمدوشد دیگران میزانی بگذارم پس میشود گفت خیلیها روی این صندلی و پشت این میز ننشستهاند. اما نهایت انتخاب بوده است. این انتخاب ممکن است برای یکبار باشد اما برای مرتبهی دوم؛ اما در بسیاری مواقع سرسری رد شدهام که برایشان، وقت را از سر راه نیاوردهام، اگر در این فضای خودساخته کسی ماند باید فکر کند، بنویسد و بخواند وگرنه اینجا « توقف مانع کسب است» و کسب اینجا درک صحیح تصاویر و واژههاست.
واژه صندلی مرا یاد «سه صندلی» اثر «جوزف کسوت» مربوط به سال 1965 میاندازد که با آن در هنر انقلابی به پا کرد. چه کرد؟ یک صندلی واقعی را کنار عکس صندلی و معنای واژگانی صندلی قرار داد تا مرز واقعیت و زبان و تصور را در یک تصویر در هم بشکند شاید پیوند بزند!
One and Three Chairs , 1965: Joseph Kosuth
ما جهان ساختگیمان کجاست؟ به نظر میرسد درون واژهها! کاری که رنه مگریت نسبت به واژه و تصویر انجام داده بود. زیر تصویری از نقاشی پیپ نوشت: «این یک پیپ نیست»(1929). حال کجای این صندلی دفترم یک واژه نهفته است با چند دستمال که دوستم خواسته چربی آغشته به شیرینی را از انگشتانش با آن پاک کند. یک بشقاب یک استکان در فضایی که میتواند مالیخولیایی باشد مثل آثار مگریت زمانی که چشم را درون بشقاب کشید. (اثر «پرتره» مربوط به سال 1935 میلادی)
The Portrait ,1935: René Magritte The Treachery of Images, 1929: René Magritte
گاه چقدر جهانهای موازی میان واژهها پرسه میزنند. زندگی برساختهای از واژههاست در اصل «زبان». چقدر زبان برایمان مهم است که مَثَل شده است. در زبان فارسی جایی که لب باز کنی باید تاوان پس بدهی و یاد گرفتهایم زبان را هر جا خرج نکنیم که زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد! زبان به دهان گرفتن! و گاه با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون کشیدن! پارادوکسیکالی از زبان است.
میآید، وقت میگذرد، تا چه حد باید بگویی؟ تا چه حد باید بشنویم؟ این حد کجاست؟ تا جایی که واقعیت را شرح دهد؟ تا جایی که یک مفهوم در ذهن پدید آید؟ پاسخ اینها را فردینان دو سوسور داده است و هنرمندان بسیاری به تصویر کشیدهاند! اما برای فرهنگ من که جدای از آن الگووارهها (پارادایمها) در جریان بوده و هست زبان چه معنایی مییابد. چیزی در حد ایهام و ابهام که « هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد» یا « هر سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند».
هر چیز زبانی دارد، با خود و دیگران سخن میگوید؛ به قول بارت همهچیز در خودش روایتی نهفته و مستتر دارد. پس سخن بر دل ننشسته یا نشسته یکی میرود و یکی میماند. در این میان یک دو دوست بیشتر نماندند که «جانا سخن از زبان ما میگویی» و میگفتند و میگویند!
زیر این لیوان که شاید چای ترش درونش بوده یا شراب تلخ یا یک چای معمولی! چه فرق میکند که نه صاحبش اینجاست و نه اثری درون لیوان اما هر چه بوده در چارچوبی رخ میدهد که مرز میشوند. همهچیز بر روی میز، روی گلیمی دستساخت. شیشهای از انعکاس هر چه در اطراف است، کتاب: کتاب برای خواندن، برای پُز دادن، برای به رخ کشیدن، نمیدانم؟ اما هر چه هست زبان است و در اینجا زبان میخواهد مفهومی را بیان کنند. این من هستم که بار معنایی واژه را تعیین میکنم.
خواستم جستار بنویسم دارد مقاله میشود اما چه فرق میکند. باز هم زبان کار خودش را میکند. یک صندلی، یک میز، یک بشقاب بلوری، یک لیوان بلوری، دستمالکاغذی و انباشتی از کتاب. واژهها محاصرهام کردهاند یکطرف میشل فوکو، آنطرف ژاک رانسیر، کمی سمت راست جورجو آگامبن و پشت سرم که دیده نمیشود فمینیسم و کتابهای هانا آرنت؛ آرنت عجیب توانسته است ساختار دیکتاتورها را نشان دهد، بنویسد با کتاب «توتالیتاریسم» اما چه سه صندلی باشد چه یکی، چه اینسو تو باشی و آنسو من؛ یکچیز محقق است این زبان، زبانِ زنانه ی امروز است که آواز دارد، صدا دارد، میخواند، مینویسد: از آزادی از زن از زندگی. چه یک صندلی باشد چه سه صندلی، چه برای نشستن باشد چه برای از زیر پا کشیدن.
Parallel Worlds Wander Among Words
December 12, 2021
Rasoul Moarefkanejad
What, truly, could elevate us above what we believe ourselves to be? Quite a motivating statement! We could begin with the very first phrase, which has become a lucrative source of income for many. So, let’s rephrase it: what do we truly desire from ourselves? One might say, obviously, to live! As if that were not self-evident. Among all these questions and answers, I ponder which holds more weight: work, life, or art? And then I think about how I’ve sacrificed everything for art.
Is it possible not to think? At times, words become so meaningless. Can we truly cease to think? If I were a believer in Zen or Eastern mysticism, I might say, “Yes, why not?” But we both know that would be absurd. Humans cannot live without thought, regardless of whether it’s good or bad, about someone or something. Right now, I’m thinking about the people who have sat in this wooden chair. It’s been ten years since I created this space for study. Then, I made some friends and decided to let others come and go. So, many have sat on this chair and behind this desk. But ultimately, it’s been a matter of choice. This choice might have been made once, but many times I’ve casually dismissed people, not making time for them. If someone stays in this self-created space, they must think, write, and read; otherwise, here, “stopping is an obstacle to gain,” and the gain here is a proper understanding of images and words.
The word “chair” reminds me of Joseph Kosuth’s “One and Three Chairs” from 1965, with which he revolutionized art. What did he do? He placed a real chair next to a photograph of a chair and the word “chair” to blur the boundaries between reality, language, and imagination, perhaps even connecting them.
One and Three Chairs , 1965: Joseph Kosuth
Where is our constructed world? It seems to be within words, just as René Magritte did with words and images. Under a painting of a pipe, he wrote, “This is not a pipe” (1929). Now, somewhere in this chair in my study, there is a word hidden with a few tissues that my friend used to wipe the sugar-coated grease from their fingers. A plate, a cup, in a space that could be as melancholic as Magritte’s works when he drew an eye inside a plate (the painting “Portrait” from 1935).
The Portrait ,1935: René Magritte The Treachery of Images, 1929: René Magritte
How often do parallel worlds wander among words? Life is essentially constructed from words, from “language.” How importa language is to us is evident in the many proverbs we have. In the Persian language, wherever you open your mouth, you must pay the price. And we’ve learned not to use language carelessly, as they say, “A slip of the tongue can cause great harm.” To “put one’s foot in one’s mouth” and sometimes to “sweet-talk someone into doing something.” These are paradoxes of language.
Time passes. How much should we say? How much should we listen? Where is that limit? To the extent that it describes reality? To the extent that a concept is formed in the mind? Ferdinand de Saussure answered these questions, and many artists have depicted them. But for my culture, which has been and continues to be separate from those paradigms, what does language mean? Something akin to ambiguity and vagueness, as in the sayings “Every word has its place, and every point its time” or “Every word that comes from the heart will surely reach the heart.”
Everything has its own language, it speaks to itself and others. As Barthes said, everything has a hidden narrative within itself. So, a word that resonates or doesn’t, one stays and one goes. Among them, only a couple of friends remain who say, “My friend, you speak for me,” and they have and continue to say so.
Under this glass, which may have contained sour tea or bitter wine or a simple cup of tea, what difference does it make? Neither the owner is here nor is there anything inside the glass, but whatever it was, it occurs within a framework that becomes a boundary. Everything on the table, on a handmade rug. A glass reflecting whatever is around, books: books for reading, for show, to flaunt, I don’t know. But whatever it is, it’s language, and here, language wants to express a concept. It is I who determine the semantic load of the word.
I wanted to write an essay, but it’s turning into an article. What difference does it make? Again, language does its thing. A chair, a table, a crystal plate, a crystal glass, a tissue, and a pile of books. Words have surrounded me. On one side, Michel Foucault, on the other, Jacques Rancière, a little to the right, Giorgio Agamben, and behind me, out of sight, feminism and the books of Hannah Arendt. Arendt was able to brilliantly show the structure of dictatorships in her book “The Origins of Totalitarianism,” but whether it’s one chair or three, whether you’re here and I’m there, one thing is certain: this language, the feminine language of today, has a song, a sound, it reads, it writes: of freedom, of women, of life. Whether it’s one chair or three, whether it’s for sitting or for being kicked under the table.