تحلیل شعری از روجا چمنکار

نویسنده: رسول معرک نژاد

 

میتوس پاییز

 

که بوی مزرعه‌ی تنباکو می‌دهد

شانه‌هایت را می‌گویم.

 

قدم برمی‌دارد دستم

تا به هوای تو بیایم از دریا

پاییز، به رنگِ تنباکو

                    از خانه‌ی بی‌درخت ما

خِش خِش کرد و

هیس!

آرام باش دخترم

به گیس‌های نشمرده‌ات قسم

من بدون پا

با دست‌هایم از لابه‌لای کاغذها گذشته بودم.

 

قلم بردارم، بنویسم

مردی که آن‌قدر برنگشت

تا من

     رنگ سرمه‌ای پیراهنش را حتی    از یاد برده‌ام.

 

(مجموعه شعر: “سنگ‌های نُه ماهه”؛ نشر ثالث، تهران،1382)

 

 

یک)

متن با پیرامتنِ “میتوسِ پاییز” آغاز‌می‌شود؛ میتوس‌‌های چهارگانه‌ بخشی مهم از نظریه‌ی “نورتروپ فرای” در باره‌ی اسطوره‌شناسی و ادبیات است. فرای چهار میتوس را مطرح می‌کند که هرکدام با یک ژانر ادبی و یک فصلِ سال در ارتباط است. در هر میتوس، قهرمان شکل و شمایل و خصلت خود را دارد. میتوس پاییز با ژانر ادبیِ تراژدی همراه است و قهرمان آن شخصیتی است میان دو عالم ملکوتی و زمینی؛ شخصیتی که از انسان‌ها برتر و از حد خدایان کمتر و در در مواجهه با سرنوشتِ انسانی‌اش محکوم و مغلوب است. نظیر”پرومته”، حضرت آدم و حضرت مسیح.

متن در سه بند و سه فضا و مکان مجزا رُخ می‌دهد. در بند نخست می‌آید:

که بوی مزرعه‌ی تنباکو می‌دهد / شانه‌هایت را می‌گویم

راوی خطاب به “تو” سخن‌ می‌گوید. آوردن واژه‌ی “که” در ابتدای متن، نشان‌ دهنده‌ی آن است که قبل از شروعِ متن، گفتاری میان راوی و “تو” رد و بدل شده‌است. به کار بردن واژه‌های ربطی در آغاز متن نشان‌دهنده‌ی جهانِ متنِ شفاهی در مقابل جهانِ متنِ کتبی است. در دنیای شرق به‌ویژه کتاب‌های مذهبی و دینی، بیشترین تأکید بر جهان شفاهی است آن‌چنان‌که گوینده یا نویسنده فرض را بر آن قرار می‌دهد که خواننده (= شنونده) گفتار پیشین را می‌داند و بر آن آگاهی دارد بنابراین گوینده یا نویسنده، ادامه آن را بیان می‌کند. در جهانِ متنِ شفاهی، مخاطب، حضورِ رو در رو دارد و آوردنِ واژه‌ی “که” و وجودِ “تو” متن را به‌سوی متنِ شفاهی گسترش می‌دهند. گفتاری که پیش از متن میان راوی و “تو” ردوبدل شده‌، هر دو از آن آگاهی دارند و درون متن نیامده است. بنابراین “که” نشان‌دهنده‌ی تأکید بر ادامه گفتار پیشین میانِ راوی و “تو” است. به هر رو متن آغاز می‌شود با شانه‌هایت که بوی مزرعه‌ی تنباکو می‌دهند. بوی مزرعه‌ی تنباکو شامه‌ی مخاطب را تحریک‌ می‌کنند. تنباکو برگ خشک با بوی تند و رنگ قهوه‌ای‌اش، نشانه‌ای از برای سوختن و دود شدن‌ است. در متن اشاره به مزرعه‌ی تنباکو است و راوی در فضای مزرعه، تنباکویی را نشان می‌دهد که به رنگ سبز است.

                             

قدم برمی‌دارد دستم / تا به هوای تو بیایم از دریا

راوی می‌آورد: “قدم برمی‌دارد دستم”؛ قدم برداشتن برای پا کاربرد دارد اما در متن، دست است که قدم برمی‌دارد. در لایه‌ی ضمنی راوی اشاره دارد که پا در مسیر، راه به‌جایی نبرده‌است و دست باید میسر را طی کند. “تا به هوای تو بیایم از دریا”؛ بنابراین مشخص می‌شود مسیری که با دست طی می‌شود از راهِ دریاست و روی خشکی نیست. “به هوای کسی آمدن” بازتابی از پیروی کردن یا به اشتیاق کسی آمدن است. دریا به بزرگی، وسعت، عمیق‌ بودن و دلیر بودن اشاره دارد که به‌گونه‌ای همه‌ی این تعابیر برای “تو” است. بدین ترتیب در متن دو جایگزین مطرح‌شده است که عبارت‌اند از:

بو ← هوا

مزرعه ← دریا

 

پاییز، به رنگِ تنباکو / از خانه‌ی بی درخت ما / خش‌خش کرد و

رنگ پاییز به رنگ تنباکو با تنوعِ رنگی از نارنجی تا قهوه‌ای اشاره دارد، بنابراین رنگ خاصی در نظر راوی نیست و بیشتر احساس پاییز ‌با بوی مزرعه و شانه‌های “تو” مدنظر او است. در ادامه با پارادوکسِ خانه‌ی بی‌درخت و خش‌خش مواجه می‌شویم که بدین ترتیب می‌توان درخت را معادل صاحب‌خانه بگیریم، کسی که باعث رشد و تعالی خانواده است که اکنون حضور ندارد.

 

هیس! / آرام باش دخترم / به گیس‌های نشمرده‌ات قسم / من بدون پا / با دست‌هایم از لابه‌لای کاغذها گذشته بودم

در عبارتِ “هیس!/ آرام باش دخترم”، ابهامی نهفته است‌؛ آیا مرد، دختر را  خطاب قرار می‌دهد که هیس!؟ یا دختر به خود می‌گوید باید خاموش بماند و بی‌تابی نکند؟ در ادامه‌ می‌آید: “هیس!/ آرام باش دخترم”، متوجه می‌شویم که “تو” و مخاطبِ راوی از والدین او هستند و با توجه به بند آخر که آمده: “مردی که آن‌قدر برنگشت”، متوجه می‌شویم او مرد خانه و پدر خانواده است. بدین ترتیب خانه‌ی بی‌درخت نمایانگر آن است که درونِ خانه مرد(=پدر) وجود ندارد اما حضورش هنوز وجود دارد و حس می‌شود مانند خش‌خش برگ‌ها. هم‌چنین دریافت می‌شود، در بندِ نخست، راوی زن بوده که مرد(=پدر) را خطاب قرار داده ‌است و از شانه‌های مردی می‌گفت که بوی مزرعه‌ی تنباکو می‌دادند.

“به گیس‌های نشمرده‌ات قسم”؛ قسم خوردن به گیس‌های نشمرده اشاره به گیس‌هایی دارند که می‌بایست بافته می‌شدند، مورد محبت و نوازش قرارمی‌گرفتند اما دریغ چنین نشده‌اند. راوی یا مرد بدون پا توان دنبال کردن “او” را ندارد؛ دست‌ها اشاره به نوازش گیس‌ها نیز دارند و کاغذها اشاره به نامه‌ها، خاطرات و متنی است که نوشته می‌شود.

 

قلم بردارم، بنویسم/ مردی که آن‌قدر برنگشت/ تا من/ رنگ سرمه‌ای پیراهنش را حتی    از یاد برده‌ام

راوی می‌خواهد بنویسد از کسی که خیلی سال پیش رفته است. آن‌قدر دور که فقط بوی مزرعه‌ی تنباکو و خش‌خش درختی که نیست از او به‌جامانده است. مردی که امروز در ذهن راوی رنگ و شکل ندارد حتی از رؤیاهای او هم گریخته است. 

راوی اگرچه در ابتدای متن از جهانِ متنِ شفاهی آغاز کرد اما در بند آخر اشاره‌اش به تولید متنِ مکتوب است و می‌آورد: “قلم بردارم، بنویسم” گویا به این دریافت رسیده‌است ماندگاری تاریخ و فرهنگ و خاطرات در نگارش آن‌هاست که اگر متن‌ها مکتوب نشوند به‌مانند رنگ پیراهنش از یاد خواهند رفت.

 

دو)

رابطه‌ی میتوس پاییز با متن:

همان‌گونه که اشاره شد میتوسِ پاییز با روند شخصیت‌ها و روایتِ ژانرِ تراژدی همخوانی دارد. هر میتوس دارای شش مرحله است که سه مرحله‌ی نخست آن در میتوس پیشین و سه مرحله نهایی در میتوس پسین قرار می‌گیرد. بدین ترتیب سه مرحله‌ی نخست میتوسِ پاییز در رمانس(میتوس تابستان) و سه مرحله‌ی دوم با طنز(میتوس زمستان) در ارتباط است. قهرمان در میتوس پاییز، تراژیک است و جایی میان دو فضای ملکوتی و انسانی قرار دارد که نهایت به مرتبه‌ی انسانی وارد می‌شود، رنج انسان‌ها را به دوش می‌کشد و فانی می‌شود، همانند پرومته و حضرت مسیح. در تراژدی سرنوشت از ایزدان قوی‌تر عمل می‌کند. سیر تراژیک، نقض قانون اخلاقی در وجه انسانی یا ملکوتی آن است آن‌گونه که حضرت آدم در وضعیت قهرمان، بالای چرخ سرنوشت قرار داشت و سرنوشت ایزدان در دسترس او بود. این سرنوشت برای برخی مسئولیت اخلاقی و برای برخی دیگر توطئه سرنوشت به بار می‌آورد؛ کاری که آدم انجام داد مبادله‌ی آزادی نامحدود با سرنوشت بود بدین ترتیب با هبوط خود وارد طبیعت و دنیای تراژیک شد. از دیگر شخصیت‌های تراژدی، “زن” و “آدم بی‌تکلف”  است. زن با جلوه‌ای از بیچارگی و بی‌خانمانی که شفقت و ترس در وجود او به بالاترین حد است و آدم بی‌تکلف اغلب منتقد بی‌پروای وقایع است. مراحل شش‌گانه‌ی میتوسِ پاییز به همراه متن این‌گونه است:

1) شخصیت اصلی در مقابل دیگران بالاترین شأن را دارد و دارای شهامت و معصومیت است.

که بوی مزرعه‌ی تنباکو می‌دهد / شانه‌هایت را می‌گویم

2) مرحله‌ی جوانی قهرمان و سیطره آن با سرنمون(آرکی تایپ) دنیای سبز و طلایی همراه است. از دست دادن معصومیتِ آدم و حوا آنگاه‌که سنگینی بار امانت را بر دوش کشیدند، از مصائب جان سالم به دربردند و باتجربه‌ای تازه به زمین هبوط کردند. آدم گفت:”ازاین‌پس می‌دانم که بهترین کار اطاعت است”

قدم برمی‌دارد دستم

3) مرحله‌ی سوم بر موفقیت و توفیق قهرمان تأکید دارد.

تا به هوای تو بیایم از دریا / پاییز، به رنگِ تنباکو / از خانه‌ی بی‌درخت ما / خش‌خش کرد و

4) قهرمان از مرز معصومیت می‌گذرد به تجربه می‌رسد و فرومی‌افتد.

هیس! / آرام باش دخترم

5) در این مرحله از عنصرِ قهرمانی‌اش کاسته می‌شود.

به گیس‌های نشمرده‌ات قسم / من بدون پا

6) مرحله‌ی نهایی، دنیای هول و هراس است. قهرمان در ذلت قرار می‌گیرد و به‌گونه‌ای قهرمان، خبیث می‌شود و به دنیای دوزخی سقوط می‌کند.

مردی که آن‌قدر برنگشت / تا من/  رنگ سرمه‌ای پیراهنش را حتی    از یاد برده‌ام.

 

منبع:

معرک‌نژاد، رسول؛ اسطوره و هنر؛ انتشارات میردشتی؛ تهران، 1393.

————————————————-

  • منتشر شده در کتاب: متن خوانی، خوانش و تحلیل شعر امروز؛ انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، اصفهان، 1396.صص 28-22

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا