نوار کاست: یک
به یاد استاد لطفالله هنرفر
استاد لطفالله هنرفر(۱۳۸۵-۱۲۹۸)
تصنیف جوانی با صدای حسین قوامی(فاخته) بر روی نوار کاست سیاهرنگ RAKS60، هدیهای از طرف لطفالله هنرفر(۱۳۸۵-۱۲۹۸). نام هنرفر را از هنرستان و معلم تاریخ هنرمان شنیده بودم، و بخت یار شد در دانشگاه حدود سال 72-1371 با هنرفر دو ترم تاریخ هنر گذراندیم، سن بالا و حافظهای عجیبوغریب؛ درس که تمام شد برای مدتی کوتاه آمیرزابنویسشان شدم، عصرها چند ساعتی منزلشان در خیابان مُجمر میرفتم، هنرفر میگفت و منابع میآورد، مطابقت میداد و من مینوشتم، میگفت: خطتان، نیاز به تایپ ندارد؛ قرار بود. کتاب “گنجینهی آثار تاریخی اصفهان” را برای شهرداری اصفهان برای چاپ مجدد آماده کنند، گیر و گرفتاری سر واژهها بود که نمیخواستند نام شاه را از مسجدشاه بردارند.
منزل در خیابان مجمر بود، برای ورود به منزل از سمت دربهساخت وارد میشدم، ساختمانی سوارهپیاده، چند پله به سمت بالا و بعد فضایی باز حدود پنج شش متر در پنج شش متر؛ وارد میشدیم. میز بزرگی وسط آن فضا بود با دو صندلی چوبی. میگفتند و مینوشتم، گاه میگفتند قند برای مغز و حافظه خوب است شکلات بخورید؛ من مثل یک کودک در برابر پدرش، مطیع بودم. خسته که میشدند، از خانمشان میخواستند که شربتی بیاورد که کمی مثل تمام خانوادهها بگومگو و بعد خود هنرفر با لیوان شربت درون سینی میآمد؛ سمت درست راست که شمال خانه بود با چند پله به اتاق پذیرایی میرسید. پر از عکسهای سیاهوسفید قاب شده، چندتایی را معرفی کردند. در یکی از عکسها دورتادورشان دختران دانشجو مربوط به سالهای دور؛ انگار متوجه شدند چه میخواهم بپرسم، گفتند: من دیر ازدواج کردم، بچهمدرسهای بودم پدرم درگذشت و میبایست همهی خواهر برادرهایم را به سامان میرساندم، برای همین، هم کار میکردم و هم تحصیل؛ همگی که به خانهیبخت رفتند من تصمیم گرفتم ازدواج کنم.
تازه پسرشان با دخترش از خارج به ایران آمده بودند اما گویا میانشان شکراب بود.
اولین هدیهی استاد به من کتاب کوچکی با عنوان “آشنایی با شهر تاریخی اصفهان” بود که داخل آن را به نامم نوشتند و هدیه دادند و چند هفته بعد هم نوار کاست قوامی را هدیه دادند. گفتند: تصنیف جوانی اوضاعواحوال من است و میدهم به شما.چه هدیهی باارزشی و چه محبت بسیاری که استاد مرا با تجربه یکعمر شریک میکرد. «جوانی»، در دستگاه: افشاری، خواننده: حسین قوامی (فاخته)، شاعر: اسماعیل نواب صفا، آهنگساز: حسین یاحقی. آهنگ جوانی مربوط به سالهای 27-1326 است. شعر تصنیف:
ای جوانی رفتی ز دستم،
در خون نشستم
جوانی، کجایی؟ چرا رفتی؟
که من از تو طرفی نبستم
غم پیری، نبود دیری؛
که درهم، شکستم
جوانی را ز کف دادهام رایگانی
کنون حسرت بَرَم روز و شب بر جوانی
نه هوشیار و نه مستم
ندانم که کی هستم
جوانی چو رفتی تو ز دستم
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
جفاها کشیدم، دردا که دیدم
از مهربانان نامهربانی
غمت را نهفتم در سینه اما
با کس نگفتم راز نهانی
ندیدم سود از جوانی در زندگانی
چه حاصل از زندگانی دور از جوانی
تویی جلوهی شبابم
که چون جویمت نیابم
امیدم، کجایی؟ کجایی؟
اگر دربرم نیایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
بسازم با سوز هجر و داغ جدایی
نوشتن برای مدت نزدیک به دو ماه بود و پسازآن نمیدانم به چه دلیل نشد در محضرشان باشم و دیگر ملاقاتی دست نداد گویا انتشار کتاب با مشکل روبرو شده بود.
در آن دوره شهرداری بر روی پلها چندین گلدان سیمانی نیمتُنی گذاشته بود؛ هنرفر عصبانی بود و حرص میخورد که: اینها دارند پلها را خراب میکنند. هنرفر یک پیکان داشت، صبحبهصبح یکی از دانشجویان، استاد را سوار کرده، پلها و میداننقشجهان را میدیدند و به منزل بازمیگشتند. زمانی که در کلاس درس بودیم از خاطرات میگفتند اینکه باآنکه از دیگر کشورها کرسی استاد داشتند اما هیچگاه نپذیرفتند از اصفهان خارج شوند. توصیه میکردند: شماها به خارج بروید همزبانتان خوب میشود و هم رقصتان. از سال ۱۳۳۱ تا ۱۳۳۹، ریاست ادارهی باستانشناسی اصفهان را به عهده داشتند و همچنین عضو اتحادیۀ جهانی ایرانشناسان و عضو انجمن آثار ملّی و شورای حفاظت آثار تاریخی اصفهان بودند. اثر مهم دکتر هنرفر کتاب «گنجینۀ آثار تاریخی اصفهان» است که پایاننامه دورهی دکترای ایشان است و در آن آثار تاریخی شهر و پیرامون اصفهان را با مفصّل شرح میدهند و یکی از جامعترین کتابهایی است که دربارۀ ابنیۀ تاریخی اصفهان نوشتهشده است. چند بار تصمیمم گرفتم سری به هنرفر بزنم اما آنقدر امروز فردا؛ که دیگر دیر شده بود. استاد هنرفر در ۹ آذر ۱۳۸۵ درگذشت و در قطعۀ نامآوران باغ رضوان اصفهان به خاک سپرده شد.
یادشان گرامی
رسول معرک نژاد
1395