از مرگ به پوسیدگی
رسول معرک نژاد
پشت دری بسته انباشتی از صداهاست، تصویرهاست، گاه که دفتر باز است، نجواهای و پچپچ عابرانی که هنوز پس از ده سال برایشان پرسش است که آنطرف این در شیشهایِ همیشه بسته با تصاویر چیست؟ اگر کنجکاو باشند -که بیشتر کودکان هستند- سرکی از زیر به داخل میکشند مشتی کتاب میبینند و بعد بلند میگویند کتابفروشی است! و رد میشوند. چند باری در را باز کردم کودکان و مادرانشان را به داخل دعوت کردم و کتاب «زیباشناسی نقاشی کودکان» را به خاطر کنجکاویشان هدیه دادم.
ایکاش کلی کتاب کودک داشتم تا به هر کودک که از کنار این شیشهی رد میشد هدیه میدادم.
این روزها خستهام، مطالعهام به هیچ رسیده است. البته هیچ هیچ که نه! گاه کتابی از قفسه کتابخانه برمیدارم تورق میکنم چند خط میخواهم اما انگار ذهنم قفلشده است. این همه خبر از مرگومیر، کشتار، دستگیری و زندان و.. مگر جایی برای خواندن میماند. پس حداقل میتوان یکساعتی فکر کرد. نوشت که نوشتن نیز خودش نوعی مطالعه است. اما نوشتن هم انگیزه میخواهد.
چقدر دلم برای نوشتن و مطالعههای همین چند ماه پیش تنگشده، از دوازده و یکشب تا شش و هفت صبح؛ یکریز بخوانی و یادداشتبرداری و بنویسی، بنویسی و بنویسی، و بدانی شاید هیچگاه به درد کسی نخورند. اما اگر منم باید یکچیزی درستوحسابی از دلش درآید وگرنه خلاقیت و کشف و زیست به چه دردمان میخورد. هنوز چند ماه مانده بود تا کرونا شروع شود. مرگ تمام وجودم را گرفته بود. هر روز از صبح تا شام مرگ، حتی درون خوابهایم؛ پس شروع کردم به نوشت درباره مرگ؛ سعی کردم اسطوره کاوی مرگ را بنویسم. تازه اسطوره کاوی عشق از نامور مطلق را خوانده بود.
الان هم حوصله نیست؛ چقدر نوشتن هم توان میخواهد. حوصلهاش نیست پس خلاصه میتوانم بگویم نتوانستم به نتیجهای برسانم اگرچه کون نوشتن داشتم هی نوشتم و نوشتم ششصد صفحه ، بعد خلاصهترش کردم شد سیصد و بعد دویست و سرانجام بعد از پنج بار بازنویسی و تغییرات کلی رسید به حدود صدوسی و چهل صفحه، اما چیزی که خودم را راضی نکند به مفت نمیارزد برای در کوزه خوب بود. ولش کردم به امان خدا….ریده مال شد رفت.
اما بالاخره از تمام آن تلاشها به کتاب دیگری رسید که شد «امر پوسیدگی در هنرهای تجسمی» خودم این کتاب را بعد از جان کندن نوشتههای قبلی میپسندم که مرگ خودش را در پوسیدگی بروز داد. دو سال وقت برد حالا احتمالاً زیر چاپ است.
اما این مرگ لعنتی ول کن نیست، چیزی هم نیست که دیروز و پریروز به سراغم آمده باشد یک زیست سهسالگی است تا حالا. شاید همین امر موجب شد به نقاشان اکسپرسیونیست توجه کنم؛ شاید چون خودکشی میان آنها بیشتر بود؛ اما من که فعلاً قصد ندارم جرأتشام ندارم. چند تصویر کپی از چاپ آثار اکسپرسیونیستها بر در سکوریت داخلی دفتر است: سیاه، خطوط یا چهرههایی که باآنکه لببستهاند فریاد میکشند.
از نوشتن خسته شدم…مرگ دور نیست اما با یک علاقه و یک عشق چقدر میتوان زندگی را وسعت داد و دور کرد..کمی دور..دورتر.
چهاردهم آذرماه 1401