تحلیل شعری از ضیاء موحد

نویسنده: رسول معرک نزاد

 

چه دست سردی دارد این فصل

 

 

چه زود برف فروبارید

و مه

درخت سبز جوان را از نگاه پنهان کرد

و جای خش‌خش انبوه برگ را

به برف داد

و آنچه برگی رنگین بود

بدل به یادی غمگین گردید

 

چه دست سردی دارد این فصل.

                                                       پاییز 1391

 

(مجموعه شعر: “و جهان آبستن زاده شد”؛ انتشارات نیلوفر، تهران، ۱۳۹۲)

 

 

چه زود برف فروبارید / و مه / درخت سبز جوان را از نگاه پنهان کرد

متن با قید زمانِ “چه زود” آغاز می‌شود. اتفاقی در زمان که پیش از موعد خود انجام پذیرفته است. اتفاق، فروباریدن برف است. فرو، تداعی افتادن به سمت پایین است که در تعامل با ریزش و افتادن برف قرار می‌گیرند. برف نمایانگر فصل زمستان است و در تقابل با درخت سبز جوان که بازتابی از  فصل بهار یا تابستان قرار می‌گیرد. درختِ سبز٬ درختِ همیشه‌بهار و همیشه سبزی مانند کاج یا سرو است. “و مه” درخت جوانی را پوشانده‌است. در این‌جا مه با ایجاد پوشش، نشانه‌ای برای فراموشی و ناپدید کردن می‌شود؛ و جوان همانا خودِ راوی است. هم‌چنین دو حرف «ف» در سطر اول برای برف و فروباریدن تأکید آوایی-تصویری ایجاد می کنند.

 

و جای خش‌خش انبوه برگ را / به برف داد / و آنچه برگی رنگین بود / بدل به یادی غمگین گردید

برف، صدای خش‌خش برگ‌ها را پوشانده است. صدای خش‌خش برگ‌ها اشاره به فصل پاییز دارد و برف نمایانگر  اتمام فصل پاییز و شروع زمستان است؛ به‌نوعی پایان یافتن جوانی و آغاز میانسالی و آن‌چه برگی رنگین بود امروزه به یادی غمگین بدل شده‌است. برگ‌های رنگین علاوه بر برگ‌های پاییزی تداعی‌گر برگ‌های درختان در ابتدای متن نیز هست و برف معادل بی‌صدایی، عاملی که صدای خش‌خش را از بین می‌برد. در متن، “غمگین” به همراه “گردیدن” آمده است درصورتی‌که غمگین با “شدن” می‌آید این تغییر فعل تأکید بر تغییر فصل و گذر از جوانی به میانسالی است. یادی غمگین، بازگشت به مه دارد، و مه، فصل‌های بهار و تابستان و درختان سبز جوانی را با فصل پاییز و خش‌خش برگ‌ها در برگرفته، بدین ترتیب از همه‌ی آن‌ها یادی غمگین به‌جامانده‌است به‌گونه‌ای در میانسالی زندگی با حسرت می‌گذرد. مه و برف هر دو پوشاننده و ناپدید کننده‌اند اما کارکردی متفاوت دارند؛ مه، فراموشی است و برف آن‌چه باقی‌مانده را می‌پوشاند و محو می‌کند. تکرارِ حرف “گ” در واژه‌های نگاه، برگ، برگی، رنگین، غمگین و گردید بر حسرت و سنگینی غم تأکیددارند و آن را تشدید می‌کنند.

 

چه دست سردی دارد این فصل.

عنوان متن، همین سطر می‌باشد و بدین ترتیب متن به حرکت دُوری بدل می‌شود که انتهای متن به ابتدای متن بازگشت می‌کند. “دست” ارجاعش به برگ‌ها و درخت سبز؛ و “سردیِ” آن در تعامل با جوان، برف و غمگین‌ شدن است. به‌گونه‌ای این تکرار، تداعی دو دست هستند که تمامی متن را از برف و جوانی درختان، مه و خش‌خش برگ‌ها و برگی رنگین و یاد غمگین را دربرگرفته‌اند. در این فصل سرد، مه و برف تمامی نگاه و اندیشه و خاطرات جوانی را پوشانده‌ و به همراه فراموشی، ناپدید کرده‌اند. آن‌چه مانده‌ یاد غمگینی است که به حسرت انجامیده‌است. ضیاء موحد می‌آورد: “در کتاب مشتی نور سرد شعری دارم که سطری از آن این است: هر نهالی که صبح کاشتیم غروبش از ریشه برکند این شرح‌حال خود من است. هر صبحی که بلند می‌شوید فکرهایی می‌کنید عصر با اتفاقی به هم می‌ریزد.” جایی دیگر می‌آورد:”دیگر از آن شادابی گذشته اثری نیست و آن فضای پرطراوت قبل ازمیان‌رفته. شاید هم اشتباه می‌کنم و این من هستم که شادابی جوانی را ندارم.”

 

منبع:

امیری‌نژاد، اردوان(گفتگو)، ضیا موحد؛ از مجموعه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران؛ نشر ثالث، تهران، 1387.ص 134 و 144.

………………

منتشر شده در کتاب «متن خوانی» خوانش و تحلیل شعر امروز؛ انتشارات گفتمان اندیشه معاصر؛ اصفهان؛ 1396.صص 96-93

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا