نویسنده رسول معرک نژاد
به فکر این که تو بودی و هیچچیز نبود
به فکر این که نبودی و شام آخر بود
که ریشههای درخت بلند خوابت در
تمام وسعت این سرزمین شناور بود
به فکر ماهیت نان، شراب کهنهی سیب
تمام بی خودی قصه را قلمزدن و…
به دستپاچگی دست و دستهی چمدان
تمام وسعت فکر تو را قدم زدن و…
در امتداد صدای تو باد میآمد
در امتداد نگاهت پرنده رخ میداد
در عمق منجمد چشمهای قهوهای¬ات
بدون این که بفهمیم اتفاق افتاد
چه فرق میکند آیا کجای قصه شکفت
در انزوای کسی بوتههای ریواس و…
تو راه می¬روی و در شکوفه میغلتند
یکییکی همهی باغهای گیلاس و…
غبار من، و تن تو به هم میآمیزند
دلم برای تو تنگ است و قصه میبافد
چه خوب میشود از ابتدای این جریان
تمام بافتهها را دوباره بشکافد
(مجموعه شعر: “ملیحه”؛ انتشارات فصل پنجم، تهران، 1394)
متن در قالبِ چهارپاره و بر وزن “مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن” است. یکی از ویژگیهای چهارپاره امکاناتی است که مهیا میکند تا روایت با صراحت بیشتری بیان شود، ازاینرو راوی در همین متن چندین روایت گنجانده است.
به فکر این که تو بودی و هیچچیز نبود / به فکر این که نبودی و شام آخر بود
که ریشههای درخت بلند خوابت در / تمام وسعت این سرزمین شناور بود
“تو بودی و هیچچیز نبود” یادآور قصههایی است که با “یکی بود یکی نبود” آغاز میشوند. روایت شروع میشود با “این که نبودی و شام آخر بود”؛ “شام آخر” تلمیح است به روایتِ آخرین شبِ زندگی حضرت مسیح(ع): کتاب یوحنا، باب13 آیهی21؛ حضرت مسیح میگوید که یکی از دوازده حواریاش به او خیانت خواهد کرد. شام آخری که در نبود “تو” میگذرد. نفی “تو”(نبود تو) با “و هیچ نبود” یکی بود یکی نبودِ شروعِ قصههای عامیانه را تداعی میکند و “شام آخر” نشاندهندهی تویی است که فردای زندگیاش بهگونهای دیگر رقم خواهد خورد، تویی که بهظاهر در جمع است اما درواقع از جمع جداست و در فکرِ انجام توطئه است. این تویی که نیست و در جایی از روایتِ این سرزمین به خوابرفته است. خوابی که به وسعتِ “این سرزمین” ریشه دوانده است. اشاره به کدام سرزمین است؟ سرزمینِ “ناکجاآباد”ی در رؤیاست؛ درختِ تنومندی که رمز آفرینش کیهان است و شاخ و برگش تمام آسمان را پوشانده و ریشههای¬اش در سراسر سرزمین ریشه دواندهاند و ازآنرو که دائم در حال تغییر است در بیشتر فرهنگها با نامِ درخت زندگی از آن یاد میشود که در بیشتر اساطیر با آفرینش گرهخورده است و سرشاخههای آن با آسمان همسایه است و ریشهاش با جهان زیرین و دنیای مردگان. در فرقهی اسماعیلیه، درخت که از خاک و آب تغذیه میکند و از آسمان هفتم میگذرد نشانهی حقیقت و بازگشت به مرحلهی ازلی است جایی که به وحدت دست مییابند. چون در متن اشاره به روایتهای مذهبیِ سامی است در اندیشهی اساطیری سامی، درخت حیات نماد نوسازی کیهانی است آنگونه که در تمدن سومر جایگاه درخت، مرکز زمین و شاخه و برگهایاش بستر خواب ایزد بانوی Zikoum است.
به فکر ماهیت نان، شراب کهنهی سیب / تمام بی خودی قصه را قلمزدن و…
به دستپاچگی دست و دستهی چمدان / تمام وسعت فکر تو را قدم زدن و…
واژههای “نان و شراب” با “شام آخر” مرتبط میشوند آنگونه که در بیشتری تصاویر “شام آخر”، عیسی در جمعِ حواریون و پشتِ میز نشسته است و با دست راستش تکهای نان برمیدارد. واژه “سیب” نیز بازتابی از گناه اولیه و روایت آفرینش و حضرت آدم و حوا را تداعی میکند. البته “شرابِ سیب” ترکیبی از روایت حضرت مسیح و روایت حضرت آدم و هبوط را در خود مستتر دارد. در ادامه راوی “تمام بیخودی قصه” را مطرح میکند و در رد روایتهای ذکرشده، میکوشد و آنها را قلم میزند(قلم میگیرد). قلمزدن در ایهام تبادر به “رقم زدن” نزدیک است و معنای نگاشتن و نوشتن “خط زدن” و حذف کردن میدهد. با این اوصاف هم مینگارد و هم به چالش میکشد و خط میزند. “به دستپاچگی دست و دستهی چمدان”؛ “دستپاچگی” نمایانگر عدم تصمیمگیری، مردد بودن و تردید داشتن است. در سه واژهی “دستپاچگی”، “دست” و “دسته” واژهی “دست” مستتر میباشد و تأکید بر دستهایی است که مردد و منتظرند. در ادامه، آنچه در بند نخستِ متن، در خواب و رؤیا بود اتفاق میافتد: “تمام وسعت فکر تو را قدم زدن”. دستها مرددند و این پاها هستند که تصمیم میگیرند و به راه می¬افتند و قدم میزنند. در بندِ نخست، وسعت سرزمین شناور در خواب و رؤیا جلوه می¬کرد و اینک تردید و بلاتکلیفی در افکار “تو” رُخ میدهد.
در امتداد صدای تو باد میآمد / در امتداد نگاهت پرنده رخ میداد
در عمق منجمد چشمهای قهوهای¬ات / بدون این که بفهمیم اتفاق افتاد
واژگان باد و پرنده پیامآور خبرهای خوش از معشوق هستند و با پرواز و رهاشدگی به همراه نگاه، نمایانگر آزاد شدن. و این باد است که “صدای تو” را با خود میآورد. اما در عمق این نگاه، هیچ نشانهای از رهایی نیست بلکه انجماد و افسردگی نهفته است. پارادوکسِ نگاه و انجماد، رهایی و اسارت که با رنگ قهوهای تشدید شدهاند. رنگ نگاهی که سرد و بیروح است. در تمام این دوگانههای متضاد اتفاقی در حال رخ دادن است بدون آنکه راوی متوجه باشد. در بند اول “به فکر” و در بند دوم “تمام” ؛ و در بند سوم “در امتداد” آغاز هر مصرع تکرار شدهاند و کارکرد ردیفی به خود گرفتهاند و بهجای انتهای هر مصرع در آغاز آمدهاند.
چه فرق میکند آیا کجای قصه شکفت / در انزوای کسی بوتههای ریواس و…
تو راه می¬روی و در شکوفه میغلتند / یکییکی همهی باغهای گیلاس و…
قصه¬¬¬¬¬¬ها رقم خورده¬اند و تفاوتی نمیکند کجای روایتِ شام آخر، یا کجای خوابی که در وسعت این سرزمین ریشه دوانده بود؛ و این بیتفاوتی با ” چه فرق میکند” و عبارتهایی که پس از “و” رهاشدهاند تشدید میشود: “در انزوای کسی بوتههای ریواس و…”. “کسی” اشاره به یک نفر یا یک قوم نامشخص و در ادامه با اسطورهی ایرانی آفرینش گره می¬خورد. “کسی” که در ارتباط با “بوتههای ریواس” قرار میگیرد. “ریواس” نام گیاهی است که با “مشی و مشیانه”، نخستین انسان ، “کیومرث” و “سیامک” مرتبط میباشد. “یکییکی همهی باغهای گیلاس و…”، ریواس و گیلاس در حکمِ قافیه عمل کردهاند. شکوفههای گیلاس در باغ گیلاس اشاره به اندیشهی اساطیری خاور دور بهویژه فرهنگ ژاپن دارد با بیانِ جنگاوری و سرنوشتی که رقم خوردهاست و باید حادث شود. شکوفه گیلاس نمود جانبرکف بودن و طی طریق درونی در مراسم آیینی سامورایی است و گل گیلاس و شکوفههای آن بیانگر برکت زندگیِ دنیوی است که با مواجه با باد از مرگ آرمانی و گذرا بودن این جهان هستی خبر میدهند. گویی این “تو” است که جنگاورانه بر دیگران یورش بردهاست و آنها را درون این دنیا(باغ گیلاس) بر زمین افکنده و بر خاک غلتاندهاست. همچنین واژهی “تو”، باغ و شکوفههای گیلاس که درهم میغلتند، بازگوکننده زمانی احساسی از یک موقعیت عاشقانه است.
غبار من، و تن تو به هم میآمیزند / دلم برای تو تنگ است و قصه میبافد
چه خوب میشود از ابتدای این جریان / تمام بافتهها را دوباره بشکافد
“من” و “تو” به هم میآمیزند و با توجه به بند پیشین مابهازای “مشی” و “مشیانه” هستند که نخستین انسان از آمیزش آنها پدید آمدهاست. فعل مرکب “قصه بافتن”، عمل بافتن را تداعی میکند عملی که یادآور زنانگی است، و این “من” که برای “تو” رج رج قصه میبافد. “و تنِ تو” که همآوایی دارد با “وطن تو”، وسعت سرزمینی را یادآور میشود که ریشههای درخت خواب تو بود. علاوه بر این با ارجاع به ابتدای متن؛ اشارهای صریحتر به بند اول و “شام آخر” دارد آنجایی که “تو” نیست و قصهها در نبود تو رقم خوردهاند. “تو” نیستی و شاعر میخواهد سرنوشت دیگری را دوباره بنویسد بدون آنکه فردایی در پس این شام آخر باشد.
منابع:
1- ک.پر، حی. سی.؛ فرهنگ مصور نمادهای سنتی؛ ملیحه کرباسیان؛ نشر فرشاد، تهران، 1379.
2- گربران، آلن و ژان شوالیه، فرهنگ نمادها، جلد سوم؛ سودابه فضایلی؛ انتشارات جیحون؛ تهران، 1382.
………………
منتشر شده در کتاب «متن خوانی» خوانش و تحلیل شعر امروز؛ انتشارات گفتمان اندیشه معاصر؛ اصفهان؛ 1396.صص 114-109