بازآفرینِ اسطوره شهرِ اصفهان
تحلیلی بر آثار کیوان قدرخواه(1383-1322)
با تأکید بر مجموعهی “گوشههای اصفهان” بخش “چنار دالبتی”
نویسنده: رسول معرک نژاد
از کيوان قدرخواه، مجموعه شعرهاي «گوشههاي اصفهان»1370، «پريخوانيها»1373، «از تواريخ ايام» 1377 و «سايههاي نياسرم» 1381به یادگار مانده است.
یک)
کیوان قدرخواه دربارهی شعرهای خود و مخاطب آثارش؛ در گفتوگو با سیدمحمد حسینی در مجلهی شعر شماره 26 میگوید:”هر شاعری امروز اگر دیدگاه مشخص یا بهعبارتدیگر نگاه تشخص یافتهای داشته باشد ناچار است دستمایهی کار خود را از زندگی پیرامون خود فراهم میآورد. چه بسیار شاعرانی که از شخصیتهای خاصی که در زندگی میشناختهاند و برای هیچکس دیگر بدان شکل شناخته نبوده است اسطورههای ماندگار ساختهاند… من هم مثل دیگران درگیر گذشته شخصی، تاریخ، جهان اسطوره و لحظههایی هستم که بر من میگذرد…من شخصاً بسیاری از خلاقیتها را به عهده ذهن فعال و آفرینندهی مخاطب هوشمند میگذارم و هر گز توقع نداشتهام که کارهایم مورد استقبال گروه عظیمی از خوانندگان قرار گیرد…من از تاریخ نه به آن صورت که مصطلح است بلکه به آن شکل که ذهن مرا مشغول میکند و بیشتر هم از جزئیاتی که نیمه تاریخی، نیمه افسانهای و بعضاً اسطورهای است استفاده میکنم یا میسازم…در مورد زبان در شعرم، موضوع به دست آوردن دوبارهی زمان ازدسترفته است، ..انگار ما هیچ نیستیم جز خاطرات شخصی و خاطرههای قومی، ما از لحظهای به لحظهی دیگر میلغزیم.” و در گفتوگو با منصور ملکی میآورد:”سعی شده که– در شعرها- کارکترها گه گاه عوض شوند یا چند کارکتر تبدیل به یک کارکتر و چند صدا تبدیل به یک صدا گردد…من بههیچوجه به کشف و شهود آنچنانی یا الهام قائل نیستم…چه نویسنده و چه شاعر باید به درجهای از مهارت در بهکارگیری زبان برسد که مخاطب بهآسانی نتواند ظرایف و مکاریهای هنرمند را ببیند…بهظاهر در زبان اتفاقی نمیافتد اما با بازخواندنهای مکرر خواننده متوجه میشود که اتفاقاً در همین زبان بهظاهر ساده است که اتفاقات اساسی رخداده و بیانی به دست داده که تا قبل از آن غیرممکن مینمود”.
دو)
الف) شعرهای هر مجموعه در ارتباط با هم قرار دارند و بدین ترتیب نمیتوان یک شعر را بهصورت مستقل خواند و تمام زوایای آن را درک و کشف کرد. از طرف دیگر؛ هر مجموعه با مجموعه بعدی نیز در ارتباط است آنگونه که روایت و شخصیتهای مجموعههای بعدی ادامهدهنده شخصیتها و روایت مجموعههای قبلی هستند و از یک مجموعه به دیگر مجموعه راه مییابند. در هر مجموعه باید از شعر نخست آغاز به مطالعه کرد تا شعر آخر، اگرچه در اینگونه مطالعه، مخاطب عادی بهاحتمالزیاد متن را رها میکند، به هر رو، درنهایت و بامطالعه تمامی شعرها است که با دوباره خوانی میتوان بسیار از شخصیتها، روایتها، اشارهها و رمزهای شعر را گشود و کشف معنا کرد و لایههای دیگر متن را گشود و در این حالت، مطالعه مجدد لذت مطالعه شعر مضاعف میشود.
ب) واژگان اساسی و مشخصی در مجموعه شعرها وجود دارند که بهنوعی بیانگر مضمون شعرها نیز هستند. از آن جمله: خواب؛ اصفهان، نام مکانها و اشخاص خاص؛ حسرت گذشتهی ازدسترفته؛ شن زار؛ کشتی و بادبان و سرگردانی؛ موسیقی؛ عناصر طبیعت؛ طلسمها؛ اشیاء دنیای کودکی و بازهای کودکانه نظیر فرفره بازی، سوارشدن بر چوب برای نمایش سوارکاری؛ و همگی نوعی گریز به زمان گمشدهاند که از محیط پیرامون و زیست شاعر آمدهاند.
پ) شخصیتهای زنان نسبت به مردان بیشتر هستند و نقشهای خاصی ایفا میکنند. برای نمونه در کتاب “گوشههای اصفهان” و بخش “چنار دالبتی”، نامهای مردان و شخصیتهای مردانه: آصف، کنسول، میرشب و جلاد هستند و نام و شخصیت زنان:آصفه، لیدی تامیری، شازده خانم، ست الحُسن، آرسینه، ماه شب چارده، ناهید و عزت( هم نام مردان هم زنان). درنهایت همهی این شخصیتها چه زن و چه مرد یکی میشوند که همانا “اصفهان” هستند و هرکدام به بخشی از تاریخ و فرهنگ این شهر اشاره میکنند. زنان بیشتر روسپی هستند یا در حجلهاند برای همبستر شدن با داماد که گاه با بیمیلی تن به ازدواج میدهند. بیشترشان نیز با اشاره به خون و رنگ سرخ آمدهاند که نمایشگر غارت و تجاوز و هراس هستند. راوی متن نیز بیشتر زنان هستند که از خود و تاریخ خود میسرایند. بهعبارتیدیگر، زنانگی و مردانگی بهصورت آنیما و آنیموس در بیان و اندیشهی راوی-شاعر وجود دارد و ارجحیت را به زنانگی داده است.
ت) روایت مندی در مجموعهی شعرها بهگونهای است که در خدمت اسطورهسازی هستند. بر اساس نظریهی “ژیلبر دوران” در اسطورهشناسی، روایت اصلی اساسی در اسطوره است.
ث) قطعیت در کلام و لحن اشعار به کلام کتاب مقدس نزدیک است و بهنوعی برگرفته از “فرهنگ شفاهی” است و علاوه بر زبان و لحن، در این نوع فرهنگ به کلام قطعیت میدهند. در مقابل، راوی-شاعر از دنیای “فرهنگ کتبی” است و این فرهنگ او را برآن میدارد که به “یادداشتها” روی آورد و گاه مجبور میشود برخی واژهها را شرح دهد و معنا کند.
ج) تقابلهای دوگانه در تمامی مجموعهها بهگونهای است که هم نقشِ همدیگر را پررنگتر و هم متن را دارای چندگانگی معنا میسازند:
شب ≠ روز؛ آنجا≠اینجا؛ دراز کشیدن≠ایستادن؛ ایستادن≠گریختن؛ سرخ≠سبز؛ خواب≠بیدار؛ زن≠مرد؛ و الیآخر.
سه)
در مجموعهی “گوشههای اصفهان”، شکل و فرم جلد و عنوان کتاب با خط “مَعقِلی” یا “خط بنایی” و درون مربع است و بهنوعی قدمت معنایی متنِ درونِ کتاب را یادآوری میکند. عنوان و نوع طرح جلد ازنظر “ژرار ژنت” با عنوانِ “پیرامتن” شناخته میشود. یکی از مسئولیتهای پیرامتن “آستانگی” است که ذهن مخاطب را تا حدود زیادی با محتوای درون کتاب آشنا میکند. تقدیم، فهرست و یادداشتها نیز جزو پیرامتن ها هستند که هرکدام به درک بهتر متن اثر یاری میرسانند. از طرف دیگر رابطهی “بینامتنی” در آثار قابلملاحظه است، رابطهی بینامتنی رابطهی “هم حضوری” متنِ دیگری در متنِ کنونی است. بهنوعی جملات و عبارتهایی که از دیگر کتابها به درون متن موجود راهیافتهاند. نظیر: عبارتهایی از “تذکره الاولیا” و “هزار و یک شب”. از دیگر ویژگیهای مجموعه ارتباط با رشتههای دیگر هنرها است و با عنوانِ رابطهی “بینا رشتهای” از آن یاد میکنیم، رابطهی میان متن شعر با متنِ “شهر” و متنِ “موسیقی” و همهی اینها اشاره به برونمتنیهای فراوان ارجاع دارند، شاملِ : اسامی خاص، مکانها و اشخاص، زبان محاوره و تصاویر دعاها و طلسمها.
چهار)
با اشاره بهعنوان “گوشههای اصفهان” رابطهی بینارشته ای میان شعر، موسیقی و شهر، خودشان را از آغاز نمایان میکنند. “گوشههای اصفهان” هم عنوان مجموعه است و هم عنوان بخشی از مجموعهی شعر. گوشههای اصفهان دو کارکرد دارند یکی اشاره به گوشه و کنار شهر اصفهان که در بخش چنار دالبتی به آنها اشاره صریحتری میشود و دیگر اشاره به گوشههای موسیقی دستگاهی ایرانی است. گوشههایی در بیات اصفهان که در مجموعه شعر به آنها اشارهشده شامل: درآمد، عشاق، شاه ختایی، رُهاب، جامهدران، عبری و فرود است. روحالله خالقی در کتاب “نظری به موسیقی” درباره ویژگیِ بیات اصفهان میآورد:” اصفهان آوازی است گاه شوخ و خوشحال و گاه محزون و غمگین؛ ولی جذاب و دلربا؛ از شنیدن اصفهان انسان زیاد ملول و متأثر نمیشود درصورتیکه شاد و خوشحال هم نمیگردد، پس حالتش بین غم و شادی است”، آنچه درباره گوشههای انتخابی توسط شاعر موردتوجه است اینکه گوشهها بیشتر گوشههایی هستند که انتقال و گذر از یک دستگاه به دستگاه دیگر و مشترک بین دو یا چند دستگاه موسیقی میباشند. بهنوعی شاعر هم بر این دوگانگی غم و شادی آگاه بوده است. برای نمونه: عشاق علاوه در بیات اصفهان، در دشتی و راست پنجگاه نیز وجود دارد و در بیات اصفهان، گوشهی عشاق گریز از بیات اصفهان به شور میباشد. شاه ختایی در سهگاه، افشاری و نوا نیز وجود دارد. رهاب در نوا، سهگاه و ابوعطا هست همچنین درآمد چهارم شور، رهاب میباشد. جامهدران در افشاری و همایون نیز وجود دارد.
پنج)
اصفهان بهعنوان “اسطوره-شهر” در مجموعههای کیوان قدرخواه جایگاه ویژهای دارد هم از نظر استفاده از عناصر اسطورهای شهر اصفهان و هم از نظر بازآفرینی مجدد اسطورهی اصفهان. “اسطوره-شهر”ها روایتهای اصیلِ تکرارشونده هستند که در آثار هنری متکثر میشوند و بدین ترتیب زنده و پویا میباشند و دارای ویژگیهایی هستند:
– نام اسطورهای و روایتهای اسطورهای با خود دارند.
– شخصیتهای اسطورهای که آن را بناکردهاند یا بر آن فرود آمدهاند و در آن زیستهاند.
– اینکه شهر بتواند خاطرهی جمعی تولید کند و در حافظهی جمعی بازدیدکنندگان و زندگی کنندگان در آن شهرها ثبت شوند.
– هویتسازی و اصالت مندی که شهرها برای خود و مردمشان دارند.
و کیوان قدرخواه در مجموعههای خود به بازتولید دوبارهی اسطورهی شهر اصفهان پرداخته است.برای نمونه استفاده از نام “آصف” در روایت اصفهان؛ “میرسیدعلی جناب” در کتاب” الاصفهان” به نقل از “روضات الجنات” میآورد:” گویند سلیمان(ع) به جن فرمان داد که برای او نقبی زدند در محل معروف به جاوخونی و زمین آن خشک شد و در دامنهی کوه جنوبی آن رود بزرگ زنده رود جاری بود. تا سلیمان با موکب]=جمع سواران و پیادگان، گروه شترسواران[ وارد آنجا شد و از آب و هوای آنجا لذتی برد با وزیرش (آصف) به آنجا اشاره کرد و چون به بسیاری لغات تکلم میکرد به فارسی گفت: آصف هان! که هان در فارسی اشاره به جای نزدیک است، مقصود اینکه زمینی را که میطلبیدیم همین است. ازاینجهت آصفهان گفته شد”. ” ابن دُرید” و “حمزهی اصفهانی” بر این باورند که اصفهان، اصبهان بوده، آنگونه که اصب به معنای بلد و شهر، و اسب و هان به معنای سوار و علامت جمع که درمجموع اصبهان به معنای شهر سواران است. در “سفرنامهی ابن حوقل” از اصفهان با نام “اشکهان” اشاره رفته است. آورده که برخی یهودیان در زمان بختالنصر از بیتالمقدس(فلسطین) رانده شدند، آنها در انتخاب زیستگاه آزاد بودند بدین ترتیب یهودیان مقداری خاک و آب همراه خود برداشتند و به دنبال مکانی با همان ویژگیهای آب و خاک بیتالمقدس بودند. به اصفهان رسیدند و خاک و آبی را که از بیتالمقدس آورده بودند را هموزن خاک و آب اصفهان یافتند و فعل عبری “اشکهان” به معنی اینجا مینشینیم را به کار بردند. در “راحه الصدور” آمده است که بهشت عدن بر روی زمین اصفهان است و اگر بهشت عدن در آسمان نیز باشد دقیقاً برابر با شهر اصفهان است و در هر دو صورت اصفهان نمودی از بهشت است. در تاریخ طبری جلد1 اشارهشده است که آن هنگام که حضرت آدم و حوا از بهشت رانده شدند و به زمین هبوط کردند مار در اصفهان فرود آمد. مار در دو وجه آمده، هم بهشتی و هم دوزخی است و با روایتهای: دگردیسی، مال، آتش، خشم و حیلهگری و همچنین روایت ضحاک یا اژی دهاک و بسیار دیگر از روایتهای ایرانی همراه است. “ابن فقیه” در “البلدان” آورده است که اسکندر در بخش جی اصفهان برای شهر به دنبال ساخت حصار بود و حصار شهر را به شکلهای مربع و دایره ساخت اما هر دو ویران شدند پس به دنبال چارهای بود، همانطور که به زمین خیره بود ماری دید که بر زمین میخزد به این فکر افتاد که حصار را با فرم حرکت مار هماهنگ کند و بدین ترتیب حصار شهر از شکل خزیدن مار پدید آمد و دیگر خراب نشد. همچنین ابن فقیه میآورد، “دجال” از درون چاهی سوار بر خر و از شهر اصفهان برمیخیزد. خر دجال به رنگ سرخ و بهاندازهی کوه که از هر تار مویش نغمه موسیقی به گوش میرسد. در شاهنامهی فردوسی اصفهان 16 مرتبه آمده است. کاوه آهنگر که علیه ضحاک قیام میکند اصفهانی بوده است. در روایت خسرو و شیرین نظامی، رقیب شیرین، شکر اصفهانی است، نگاه نظامی به اصفهان نیز با افسونگری است.
شش)
بخش نخست مجموعه شعر “گوشههای اصفهان”، “چنار دالبتی” است. برای توضیح اسطوره بودن چنار دالبتی باید به اندیشه اسطورهشناس”ژیلبر دوران” رجوع کرد. دوران سه ویژگی را میان انسان و حیوان مشترک میداند که آنها را “محرکه”(scheme) میخواند، شامل: – غذا خوردن و تغذیه؛ – تولیدمثل و زایش؛ – و موقعیتشناسی. هنگامیکه انسان از تخیل خود بهره میبرد و درک و معنایی دیگر از این سه ویژگی میسازد آنها به آرکی تایپ (سرنمون) بدل میشوند.آرکی تایپها همگانی، جهانی و بیشتر صفتها هستند. در ادامه هنگامیکه آرکی تایپها با تصویر نمایش داده شوند به نماد بدل میگردند و نمادها نسبت به هر فرهنگی متفاوت عمل میکنند، وقتی نمادها به روایت درآیند و داستان اصیل و کهن از فرهنگ خاصی را روایت کنند به اسطوره بدل میشوند. برای نمونه واژه “درخت” آرکی تایپ است با ترکیب درخت سرو به نماد در فرهنگ ایرانی بدل میشود، درخت سرو کاشمر که با روایت کاشت درخت سرو در منطقهی کاشمر توسط زرتشت مطرح میشود با اسطوره روبرو میشویم. بدین ترتیب؛ درخت که آرکی تایپ است بهصورت نماد، درخت چنار میشود و آن هنگام که با واقعیت و روایتهای خاصی به بخشی از اصفهان و دوران تاریخیاش اشاره دارند که همانا درخت چنار دالبتی است بدل به اسطوره میشود. درخت بهعنوان نماد به وجه مادینه و مظهر نامیرایی و زندگی است و به سه جهان، زیرین یا جهان مردگان، جهان خاکی و جهان آسمانی اشاره دارد که برابر با سه بخش درخت، شامل: ریشه، تنه و شاخههای آن هستند. درخت به گونههای زیادی نظیر درخت دانش، درخت زندگی و حیات آمده است. درخت چنار در ایران نشانگر شکوه، تعلیم و مظهر باروری و شاه است آنگونه که داریوش وقتی در آسیای صغیر بود به او درخت چنار هدیه داده شد که آن را در اتاقش نگهداری میکرد و بدین ترتیب چنار نمادی از پادشاهی شد و در برابر چنار درخت تاک قرار داشت که نماد همسر پادشاه بود. در یونان باستان تعلیم و کسب دانش و مباحث درسی در شهر آتن زیر درخت چنار صورت میگرفت. در فرهنگ مسیحی بیانگر تعالی اخلاق و نمایش شفقت است. درخت چنار بیبر و بار است و میوه ندارد و معروف است که طول عمر بسیار دارد اما بسیار آسیبپذیر است زیرا سریع آتش میگیرد. همچنین چنار کهن میان عوام در فرهنگ ایرانی نماد برکت زمین و خانواده و بارداری است. و بدین ترتیب چنار دالبتی بیان روایی بسیاری با خود دارد. “دالبِتی” در بیان عامیانهی اصفهان است که اصل آن “دارالبِطیخ” است به معنای خربزه فروش؛ و آنجا محلی بوده برای فروش انواع خربزه و طالبی و گرمک، بهویژه در زمان حکومت سلجوقیان. چنار دالبتی در چندین مفهوم جلوه دارد:
– نخست در وجه حکومت و اقتدار: اصفهان در سه دوره پایتخت بوده است نخست دروه ی آلبویه، سپس سلجوقیان و نهایت در دوره ی صفویه. چنار دالبتی به حکومت سلجوقیان و قرن پنجم هجری قمری مرتبط میشود که پایتخت از نیشابور به اصفهان منتقل شد.
– قتل بیگناهان: قتل جمال الملک ابومنصور پسر نظام الملک طوسی وزیر ملکشاه سلجوقی؛ قتل خواجه نظام الملک توسط “ارانی” که از فرقهی اسماعیلیه بود و خواجه را در تکیه دالبتی دفن کردند؛ قتل ملکشاه و دفن او در مدرسهی ملکشاهی در محله دالبتی که آن مدرسه نیز بهفرمان خواجه ساختهشده بود.
– سرسبزی و رویش: که هم وجود درخت چنار با بیان نمادین اش و هم وجود خربزه بر این امر صحه میگذارند. دارالبطیخ نام محلهی میوهفروشان در بغداد نیز بوده است.
– غارت از مردگان: سنگقبرهای مرمر بسیاری در قبرستان و تکیه و محل دفن خواجه نظام الملک بوده است که بیشترشان به یغما رفتهاند. سنگقبرهایی از خواجه، میرسیدعلی شهید، ملکشاه و همسرش، سلطان محمد سلجوقی، مؤید الملک، سلطان مسعود و طغرل دوم؛ از میان اینهمه سنگ مرمر که سفید و گاه مرمر سیاه بودهاند فقط سه سنگ شکسته باقیمانده است.
– تلاقی راههای زیرزمینی: که در زیرزمین سهراهی وجود داشته که سه منطقهی میدان کهنه ،طوقچی و قلعه طبرک را در محلهی دالبتی به هم متصل میکرده است.
درمجموع چنار دالبتی نمادی از کهنسالی اصفهان است که با روایتها و خاطرات بسیاری از مردم درآمیخته و بهنوعی بیانگر شهر اصفهان برای مردم این دیار شده است.
هفت)
متن شعر “چنار دالبتی” دارای لحن و بیان برگرفته از کتابهای مقدس است. به بیانی دیگر لحن و کلام شعر بیانِ فرهنگ شفاهی است.
– در فرهنگ شفاهی چند عامل نقش مهمی دارند از آن جمله: – گویش محلی و اسامی محلی؛ -کلام برگرفته از فرهنگ بومی؛ -آگاهی گوینده و شنونده از بحث و مطلب؛ – و ادامه مطلب بهگونهای که گویی ادامه مبحث قبلی است که گوینده و شنونده هر دو از آن آگاهاند. و بدین ترتیب است که در کتب مقدس، متنها با حروف ربط و حروف مقطعه آغاز میشوند که هر دو طرف پیام؛ گوینده و شنونده از آن آگاهی دارند.
– در فرهنگ کتبی اساس براین است که گوینده و شنونده به یک فرهنگ و گویش وابسته نیستند، و مخاطب فقط شنونده نیست بلکه خواننده است و ممکن است در منطقه و زمانی دیگر متن را مطالعه کند بنابراین باید آگاهی به خواننده داده شود و زبان نیز زبان معیار است تا هر کسی بتواند از آن متن استفاده کند.
اما این دو وجه فرهنگ شفاهی و فرهنگ کتبی برای شاعر ایجاد تضاد کردهاند بهگونهای که متن شعر بیان و لحن فرهنگ شفاهی به خود گرفته است و ازآنجاییکه متن شعر میخواهد در زمان و مکانهای دیگر هم مورد بهره و مطالعه قرار گیرد مربوط به فرهنگ کتبی میشود و شاعر چون میخواهد این تقابل را کنار بزند مجبور به نوشتن “یادداشت” در انتهای هر بخش از مجموعه میشود که برخی واژهها و مکانهای خاص را معنا و توصیف کند. بدین ترتیب متنها مدلولی و مصداقی میشوند، اگرچه شاعر در ابتدای سخن برای خواننده شعر بیان کرده که فقط به معنای واژههای خاص توجه نکنید و معنای عام و تفسیر آنها را نیز مدنظر داشته باشید ولی هم چنان با کاهش تحلیل و تفسیر و تأویلپذیری متن مواجه میشویم.
هشت)
برای درک و خوانش و تحلیل مجموعه شعرهای کیوان قدرخواه همانگونه که خودش نیز به آن اذعان کرده میبایست خواننده از دانش وسیعی برخوردار باشد و مخاطب خاص را مدنظر دارد. بنابراین برای درک متن شعرها میبایست دائم به فرهنگ لغات و نامها و کتابهایی که متنها از آنها نقلشده رجوع کرد. برخی واژهها چنین ویژگی دارند و از بسامد بیشتری در شعر “چنار دالبتی” برخوردارند بدین شرح میباشند:
اسامی خاص:
– “آصف” که همانا “آصف بن برخیا” به عبری “اَساف بن برخیا” است. آصف، دوست، وزیر و داماد حضرت سلیمان ذکرشده است ؛ در تاریخ طبری آمده است که آصف دوست سلیمان و سلیمان پسر حضرت داوود بوده که پنجاهوچند سال عمر کرد و در چهلسالگی بنای بیتالمقدس را آغاز کرد. در تورات آصف موسیقیدان و از سُرایندگان دربار بنیاسرائیل ذکرشده است و در قرآن مجید آصف وزیر سلیمان است که دارای علم بسیار و آگاه به اسم اعظم بوده است آنچنانکه توانست در یکچشم بر هم زدن بلقیس را نزد سلیمان آورد.(سوره نمل آیهی 40). در سیاستنامه نظام الملک، آصف وزیری خردمند، کاردان و در اندازه پیران ویسه و بوذرجمهر آمده است.
– تامیری(تامار)؛ تامار به معنای درخت خرما و در کتاب مقدس در پیدایش 38:6 آمده است. بدین گونه که یهودا تامار را به همسری پسر بزرگش درمیآورد اما چون پسر شرور بود خداوند او را از بین برد. به رسم قبیله عروس به همسری پسر دوم درمیآید. اما خداوند بر این پسر هم عذاب مرگ را روا میدارد زیرا او از بچهدار شدن همسرش جلوگیری میکرد. پس عروس باید به عقد پسر سوم (آخر) که کودک بود درآید اما ازآنجاییکه پسر آخر کودک بود عروس میبایست صبر پیشه میکرد تا پسر بزرگ شود. تامار به خانهی پدرش میرود. در همین حین زنِ یهودا درمیگذرد، پسر سوم بزرگ میشود اما یهودا تامار را به همسری فرزند سوم درنمیآورد و بهنوعی به قولش عمل نمیکند. روزی یهودا گذرش به منطقهی زندگی تامار میافتد و تامار برای انتقام گرفتن چادری به سر میکند تا شناخته نشود و سر راه یهودا قرار میگیرد. یهودا را به همبستری میخواند و خودش را زنِ بدکاره و روسپی معرفی میکند و با زیرکی پیش از همخوابگی از یهودا مُهر و عصایش را گرو میگیرد تا مزد تنفروشیاش را دریافت کند. یهودا پس از بازگشت برای تامار که بهدرستی نمیشناسد بزی را هدیه میفرستد تا مُهر و عصا را پس گیرد اما شخصی که بز را همراه آورده کسی را با نشانیهایی که یهودا داده نمییابد. سه ماه میگذرد تامار باردار میشود و شکمش نشاندهندهی بارداری اوست اما او که همسری نداشته به عمل زنا محکوم میشود. خبر به یهودا میرسد و یهودا نیز او را فرامیخواند و دستور مرگش را میدهد اما تامار میگوید که او با کسی همبستر شده که از او دو گرو دارد یکی عصا و دیگری مُهر او؛ یهودا متوجه میشود که تامار همان زنی است که خود را روسپی معرفی کرده بود بنابراین از کشتن او دست میکشد. به نوعی تامار را اولین زن روسپی در کتاب مقدس دانستهاند. همچنین در کتاب مقدس،: 2سمو 1:13-39 ، تامار دختر زیباروی داوود بوده که توسط “امنون”[emnon] مورد تجاوز قرار میگیرد و “اَبشالوم” به انتقام از این عمل دو سال بعد امنون را میکشد. در 2سمو27:4 آمده است تامار نام دختر ابشالوم نیز بوده است.
– ناهید، ایزدبانوی آناهیتا و الههی آبها؛ در یسنای 65 آبان یشت از او یادشده است. هوشنگ، جم و فریدون او را نیایش میکردند و قربانی میدادند و برای چیرگی بر نیروهای شر و اهریمنی از او استمداد میجستند. ناهید زنی جوان، خوشاندام، بلندبالا، زیبا چهره، با بازوان سپید و کمربند تنگ بر میانبسته و آراسته به جواهرات، طوق زرین بر گردن، گوشواره چهارگوش در گوش، تاجی صد ستاره بر سر و با صفات خردمندی و عشق و باروری معرفی و توصیفشده است. در بند 13 آبان یشت او با چهار اسب بزرگ و سفید و یک نژاد بر دشمنانش که دیوان و پریان و ستمکاران هستند چیره میشود. همچنین ناهید همان ستاره زهره است که در اساطیر یونانی “آفرودیت” و در اساطیر رومی “ونوس” خوانده میشود. افلاتون از دو آفرودیت نام میبرد یکی بهمانند آناهیتای ایرانی پاک و معصوم و دیگری آفرودیت ناپاک و گنهکار. زهره نزد اعراب شام و عراق بهویژه هنگام صبحگاهان پرستیده میشد و او را “العزی” میخواندند. “ابوبکر عتیق بن محمد سورآبادی هروی” در “تفسیر پارسی” و در توصیف “هاروت و ماروت” میآورد:”هاروت زنی از فرزندان نوح، نام وی زهره و به پارسی بیدخت و به تازی ناهید بود”. در “آثارالباقیه” آمده است که صائبین زهره را پرستش میکردند چنانکه روز پنجم از هلال نیسان(ماه نیسان) عید بلیان، صنم زهره بوده و روز ششم عید سمار و روز نهم عید ارباب الساعات و روز پانزدهم عید اسرار سماک میخواندند. در ادبیات فارسی زهره یا ناهید به صفات بسیاری آمده است ازجمله: ارغنون زن گردون، رودگر فلک و عروس ارغنون زن، چنگی و بربطنواز و نوازنده. همچنین باید در نظر داشت نام همسر کیوان قدرخواه “ناهید” بوده که در سالهای آغازین برنامه گلهای رنگارنگ چند برنامه در موسیقی دستگاهی اجرا کردهاند.
– سِت الحسن، که برگرفته از حکایت شب 21 هزار و یکشب است.
واژگان خاص:
– خواب یا مرگ کوچک، با پیشگویی و تحقق یافتنِ رؤیا همراه میشود گونهای آمیختگی خواب و خیال. در نظامی، آنچه در هفتگنبد رنگارنگ به “طبع هفتاختر” بر بهرام میگذرد، تحقق خوابهای شبانهی او در نگارخانهی خَوَرنَق، در عالم خیال است. خوابها گاه پیامآورند نمونههای آن در روایت حضرت یوسف، حضرت دانیال و حماسهی گیلگمش دیده میشود. خوابهای هزار و یک شب نیز در نوع خود بینظیرند زیرا بیانگر افشاگری اوضاع جامعه، بیان اوضاع تجارت، یافتن گنج و اوضاع سیاسی عهد عباسی و کشف و شهود صوفیانهاند. برای نمونه، رؤیای گنجی که مردی را بر آن میدارد تا از بغداد به مصر سفر کند و نهایت درمییابد گنج درون خانه خود اوست. خوابها را بیشتر بزرگان طبقهی اجتماعی میبینند حتی در میان جنیان این شاه جنیان که گاه تعبیری را به دنبال دارند و حقایقی را نشان میدهند.
– همزاد؛ موجودی متوهم از جن که با شخص در یکزمان زاده میشود و در تمام مدت حیات با اوست. ممکن است باعث زحمت شود و صدمه زند یا موجب سعادت و ثروت شود. “فریزر” نویسندهی “شاخهی زرین” میآورد در برخی قبایل، هنگام تولد نوزاد، درختی میکاشتند که همزاد نوزاد شود. همزاد با خون در ارتباط است که بهصورت آل(=در لغت به معنای سرخ) در خونریزی زمانِ زاده شدنِ نوزاد بروز مییابد و نوزاد را با خود میبرد. از طرفی ناهید (آناهیتا) محافظ نوزادان از شر آل نیز هست.
– چهار؛ که به شکل مربع و صلیب نشان داده میشود. بیان نمادین آن با هر آنچه چهارگانه است مربوط میشود نظیر چهار جهت اصلی، چهارفصل، عناصر چهارگانه سازندهی هستی، خصلت و مزاج چهارگانهی آدمی و الیآخر. چهار، نظم مادی است، مردانه است. نماد پیدایی و این جهانی است. در وداها چهار، عدد طلسم و آیینهاست و در کتاب مقدس عدد تمامیت است. در سنت یهودی برابر با شیر، گاو، عقاب و انسان و به همین منظور مجسمههای قصر بابل حیوانی ترکیب از سه حیوان و انسان بوده، انسان با سر، شیر با بدن، گاو با پاها و عقاب با بالهایش موجودی میشد که درون نقش برجستهها به ارابهی خدایان بستهشده بود. در بیان عارفانه چهار با درهای راه عرفان برای سالک مشخص میشود: درِ نخست با شریعت؛ ظاهر مذهب و باد مشخص است؛ در دوم با طریقت همراه است؛ در سوم معرفت است با عنصر آب همراه است و در چهارم اتصال به حق است و نهایت عشق.
– هفت؛ عدد مقدس است، همراه با هفت روز هفته و آفرینش هستی توسط ارادهی خداوندی، هفتسیاره، هفتفلک، هفت چرخش که در بیان نمادینِ طواف دیده میشود، هفت آیهی سوره حمد، هفترنگ رنگینکمان، هفتخط جام، هفت گام و نت موسیقی. هفت برکت زمین و بسیاری موارد دیگر که با هفت در ارتباط هستند نمایش داده میشوند. در هفتمین روز تولدِ نوزاد بر او نام میگذاشتند تا از بلاها در امان باشد و زندگیاش برکت یابد. هفت نشانگر نگرانی، اضطراب و عبور از ناشناختهها نیز هست و در این صورت هفت عدد شیطان است. دختران جوان که بختشان بسته بود میبایست از هفت موج دریا میگذشتند تا اجنه و اثرات شوم آنها که مانع ازدواج شده بود از بین بروند. در عرفان هفت مرحلهی عشق مسیری است برای رسیدن به فنا: طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا.
– اردیبهشتماه؛ یکی از امشاسپندان و نگاهبان ماه دوم است که همانا ثور نیز خوانده میشود. میان اعتدال ربیعی و انقلاب صیفی است زمان بذرافشانی و تخمریزی. نماد قدرت بسیار، نگهبانی، هوس به لذت بردن و مستی نیز هست. آمیخته است با مادهی هستی و عنصر خاک بهنوعی “زمین- مادر”. نرینه و نشانهی زندگی است. در آیین زرتشتی بیانگر پاکی، قانون ایزدی و در جهان خاکی نگاهبان آتش است.
– جوزالنساء، علاوه بر یادداشتی که شاعر بر این واژه آورده، جوزا همان خرداد و نماد شباهت و همسانی است. با تصویرِ دو جوان به هم چسبیده یا دست در دست هم نمایش داده میشود. بیانگر دو نیمه احساس و عقل در ضمیر انسان و تمایز روح و ماده از همدیگر.
– مهر؛ نماد میزان و تعادل که با عنصر هوا هماهنگ است و ارتباط عنصری او با جوزا(خرداد) است.، تأمل، بیقیدی و ترس، خنثی شدن نیروهای متضاد را در خود دارد. تحت سیطرهی ستارهی زهره است و در مهریشت، پاسبان عهد و پیمان ذکرشده است.
– باد؛ نمادی چندوجهی است: بیثباتی، ناپایداری و خشونت، مترادف با روح. در قرآن و زبور، پیک الهی و نامی از جبرئیل است؛ در فرهنگ خاور دور نماد پیشگویی است. باد میل به خلقت دارد و ابزاری است برای جادوگری. دیدن باد در رؤیا، نوید وقوع پدیدهای مهم و معنوی در زندگی است.
– باران؛ همانند باد دووجهی است هم حاصلخیزی در پی دارد و هم ویرانی. نمادی از باروری، کشاورزی و نطفهی کیهانی. در هند زن باردار باران خوانده میشود. و در فرهنگ اسلامی با هر قطره باران فرشتهای بر زمین فرومیآید. باران در همراهی با رعدوبرق به آتش و ویرانی تمایل مییابد.
– مرمر؛ یا سنگ رُخام، سنگی به رنگهای زرد، سفید و سرخ و سیاه. در ادب فارسی استعاره از صافی، سفیدی و شفافیت و تشبیه به اعضای بدن معشوق در سپیدی مرمر و همچنین سختی دلی معشوق است. سوده کردن و آشامیدنش به همراه سرکه در روز دوشنبه پیش از طلوع آفتاب به اسم معشوق، رفع عشق میکند.
نه)
رابطهی بینامتنی و برگرفتگی از هزار و یک شب و تذکره الاولیا.
در دو جای بر هزار و یک شب اشارهشده است:
– نخست نام “ست الحُسن” که برگرفته از حکایت 21 است(بهاشتباه در یادداشت شاعر 12 آمده است)؛ بدین ترتیب حکایت “حسن بدرالدین” است که یک شب عفریته و جنی او را از بصره به مصر میبرند و در حجلهی دختری به نام ست الحسن قرار میدهند. حسن بدره زردی به همراه داشته که از یک یهودی خریده بود آن را به دختر میدهد. ست الحسن قرار بوده با گوژپشتی ازدواج کند که عفریته و جن او را طلسم میکنند و بدین قرار دختر خوشحال میشود که از ازدواج با او خلاصی یافته و با حسن همبستر میشود. در ابتدای صبح، عفریته و جن، حسن را با خود میبرند در مسیر فرشتهای، شهابی به آنها میزند عفریته و جن میمیرند و حسن در حالت خواب بر زمین فرود میآید. روز میشود و مردم گرد او جمع میشوند بیدارش میکنند که او کیست اینچنین با یک تکه لباس در میان گذر مردم خوابیده است. میگوید من دیروز به بصره بودم و شب در مصر و اکنون در اینجا. میگویند هذیان میگویی زیرا اینجا دمشق است.
– حکایت دوم به شب 14 مربوط است و گدای سوم. “یازده روز است که کشتی به بیراهه آمده”؛ پسری پدرش که گویا پادشاه بوده میمیرد، و او جای پدر را میگیرد. تصمیم به سفر دریایی برای مدت یک ماه میگیرد. در دریا به سمت کوه مغناطیس کشیده میشود و اینجاست که یازده روز به بیراهه میرود. کشتی به کوه برخورد میکند و بهواسطهی مغناطیس میخهای کشتی کنده میشوند. همهکسانی که در کشتی بودند غرق میشوند مگر پسر پادشاه که با تکه تختهای به ساحل میرسد. در ساحل به خواب میرود، خواب میبیند باید برخیزد و کمانی را از زیر خاک به درآورد و با آن به سمت جادوی کوه که اسبسوار است و طلسمی بر گردن دارد، تیری پرتاب کند. همین کار را میکند و از طلسم کوه رهایی مییابد.در این حکایت رؤیا دیدن پسر دارای اهمیت است و فرار از طلسم اسبسوار کوه مغناطیس.
تذکره الاولیا: و ذکر شیخ ابوبکر شبلی در باب 75 :
– در متن شعر آمده است:”اینجا رعد نمیغرد، ابر نمیبارد” درصورتیکه در متن تذکره الاولیا نسخهی نیکلسن با مقدمهی قزوینی آمده است: “و گفت عارف آن است که از دنیا اِزاری دارد و از آخرت ردایی و از هر دو مجرد گردد از بهر آنکه هر که از اکوان مجرد گردد به حق منفرد شود و گفت عارف بدون حق بینا و گویا نبود و نفس خود را بدون او حافظ نبیند و سخن از غیر او نشنود و گفت وقت عارف چون روزگار بهری است. رعد میغرد و ابر میبارد و برق میسوزد و باد میوزد و شکوفه میشکفد و مرغان بانگ میکنند”. در متن شعر کیوان قدرخواه جملات منفی شدهاند. آیا انکار عبارات شبلی است؟ یا آنکه در تکمیل عبارات شعر خود: “آه کوچههای هفت پیچ، یازده پیچ/ منارههای ویران، چرخابهای کهنه/ مقصد من کجاست؟/ پس باغ پرشکوفه کجاست؟/ اینجا رعد نمیغرد، ابر نمیبارد/ مخملها و ملیلهها شعله میکشد” که من، عارف نیستم که به مقصد برسم و یا ره به خطا بردهام که راه نمییابم؟
ده)
روند روایی شعر”چنار دالبتی” را اینگونه میتوان برشمرد:
شب ،باران و سکوت و باغچه ← امروز آفتابی ← آینده: زمستان با روزهای کوتاه و جهان کهنه و خاطرات بیرنگ← همهچیز در سراشیبی.
باد← وزیدن از سرچشمه که پنجرهها را باز میکند← زنجیرههای صدا بر پشت راوی فرود میآیند.
پیت پیت پنبه ← یادآور زمستانِ آینده که خواهد آمد.
امروز؟← من کجا هستم؟← آنجا.
آنجا← آنسوی صخره و جاده شن زار، کنار چنار دالبتی، خوردن میوه(با این اطلاع که چنار میوه ندارد و شاعر از بیان آن عمدی دارد)، زندگی خودم، آب نوشیدن، اما هم چنان زنجیرههای صدا بر پشت راوی فرود میآیند.
اینجا← هزار سال ایستادن، سمتِ نَسَرد، بیرنگ خاطره، چنار سرخ و سبز دالبتی، و وجود لیدی تامیری، و کنسول که نام مرا میبرد: لیدی تامیری! شازده خانم!
سالها بعد← میان اشباح چارباغ، کسی صدا میزند، آصفه! ← برگشتم(من آصفه ام).
مشکوک به همهچیز که دیشب بوده و امروز آفتابی.
آنجا← میرشب که فرمان میدهد، باد سرد مهرماه.
سواران سرخپوش و آرسینه( واژهای عبری= زن مبارز) با دامن سرخ← در بیابانهای دوردست و مهآلود دیده میشوند.
نام من چیست؟← لیدی تامیری، ست الحسن، ماه شب چارده← چهار نفر یا هفت نفر؟
از این مسلمان دستبردارید← از من دستبردارید← طلسم شدن و رهایی خواستن؛ عریانم، تیره و پررنگ شدهام.
عزت← عریان از تل عاشقان فرومیآید← در سطرهای بعدی به چارمیخ کشیده میشود.
رامشگران← مشغول نواختن.
روز کشتی به بیراهه میرود.
پیادهروهای نظر(همان بیابانهای دوردست و مهآلود) ← بر آب نظر کن، بر خاک نظر کن.
همه این روایتها در خواب هزارساله← اینجا.
اینجا← زادگاه من، و زنی که با چشمهای مادرم آفریدم.
بیدار میشوم← نسیم اردیبهشتی و زنی که از کنار من میگذرد← عشق یکساله← بازگردم، فراموش میکنم!
آنجا← فراموشی.
طلسم را دود کردن(قبلاً آمده بود از این مسلمان دستبردارید) تا بهوش آید و سخن گوید← دیوانه.
رامشگران مینوازند.
کسی صدایم میزند← ستارهی دنبالهدار در آسمان(خوشیمنی است).
کسی صدایم میزند← از خوابی به خواب دیگر؛ میان قلعه یاسین، صدای باد و تکیهی ظلمات← پرنده شدن و پرواز بر فراز سایهام مثل رؤیا.
اینجا← بالای الوارهای بید(الوارها روزی دستهای او بودند)؛ چهره عزت بر چارمیخ چار طلسم.
اینجا← گورستان دالبتی؛ فراز تیغههای مرمر(قبلاً اندام او بودند)؛ گیسوان آصفه در باد؛ بازویی از بید، رانی از کهربا← از اینجا از میان شن زارها بگذرد تا آسمان ببارد.
رسیدن به آنجا← صدای ناهید(یکی از رامشگران) در سیبه هاست، همهی گلها و شکوفهها میشکفند.
صفه از کنارم میگذرد← اما آرسینه دور است، در انتهای نگاه است؛ من تمام شب ایستادهام باآنکه همهی هستی را باختهام.
همهچیز در زمان مسخشده است از زمان و مکان تا عروسکهای گچی:
– ای آصف؛ کشته من بهوش میآید(که جنیان دست از او برنمیداشتند).
– دیروز بود؛ آصفه را (با چادر سیاه) در چارباغ میان اشباح دیدم.
– فریاد زدم: چند سال گذشته است؟← لیدی تامیری، ماهپیشانی، بانوی سوگوار، بانوی داغهای کهنهی عشق.
پیراهن سرخ بر امواج زایندهرود← قبلاً سواران و دامن آرسینه سرخ بودند.
و همهچیز هم چنان بهپیش میرود: آصفه بر سنگفرش کهکشان؛ ملکه بر فرار جوزالنساء؛ میرشب که به جلاد فرمان میدهد.
میرشب← بکارت سرخ، زبان سرخ، داغ ارغوان← نفرت شدهاند مانند آب بهپای درخت کهنسال.
همزاد من: آسوده باش← در خواب زاده شده: نهایت میمیرد.
حضور تو که پنهان بود، دیده میشود: مثل شبح← کجا؟← آنجا.
آنجا← حضور پنهانی که پرسه میزند و مرا صدا میکند؛ میان صدای گامهای مردان؛ کنار دروازهها و شیرسنگی حریم مسجد مصری← مقصد من کجاست؟ اینجا؟
اینجا← رعد نمیغرد، ابر نمیبارد؛ بر بامهای سن گیورک.
آنجا← ناقوس مینوازد؛ چهرهی مرتعش زن.
شبحِ گریخته میآید:- میبینید تیرهتر شدهام؟
منِ راوی:- میدانید چند سال است ایستادهام؟
ما← سوار چوب خیمهها، تاختن در شیب شن زار ها و صفه ها.
آصفه← جفتی گوشواره ، عطشش و خطوط صورتش را به من میبخشد.
اما هیچ اتفاقی نیست← رعد نمیغرد، ابر نمیبارد، برق نمیسوزاند، باد نمیوزد و شکوفه نمیشکفد← شاید جایی دیگر بودم که نه آنجا بوده نه اینجا؛ فراموش کردهام.
صدایی مرا میخواند: ← باغ بنفشه، چنار سرخ و سبز دالبتی، کدام روز بود راه بر کاروان بستند؟، لیدی تامیری، ست الحسن، ماه شب چارده؛ ← زمستان نزدیک است.
زمستان که در ابتدای شعر در راه بود اکنون نزدیک شده است؛← روزها کوتاهاند و خاطرات، کهنهتر؛ انتهای سراشیبی، و هم چنان باد میوزد و ما در جادههای شن زار بهپیش میرویم.
————–
منابع:
– مجله: شعر » تابستان و پاییز 1378 – شماره 26 (15 صفحه – از 32 تا 46)؛ اصفهان و ده نغمه رود و هزار آواز وقت؛ مصاحبهکننده: حسینی،سید محمد؛ مصاحبهشونده: قدر خواه،کیوان.
– دو فصلنامه پژوهشنامه تاریخهای محلی ایران، سال دوم، شماره دوم، پاییز و زمستان 1393؛ مقاله: دارلبطیخ در عصر سلجوقیان؛ نیلوفر محمدی.
– فرهنگ اصطلاحات نجومی همراه با واژههای کیهانی در شعر فارسی؛ ابوالفضل مصفی؛ انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی؛ تهران، 1388.
– اسطوره و هنر؛ رسول معرک نژاد؛ انتشارات میردشتی؛ تهران، 1393.
– کتاب مقدس
– دایره المعارف کتاب مقدس؛ ترجمه و تألیف بهرام محمدیان و دیگران؛ نشر روز نو؛ تهران، 1380.
– فرهنگ نمادها(پنج جلد)؛ ژان شوالیه و آلن گربران؛ ترجمه سودابه تفضلی؛ انتشارات جیحون؛ تهران،1387-1378.
– اصفهان در دوره سلجوقیان؛ علی اکبر کج باف؛ انتشارات سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛ اصفهان، 1389.
– فرهنگ مصور نمادهای سنتی؛ جی. سی. کوپر؛ ترجمه ملیحه کرباسیان؛ نشر فرشاد؛ تهران، 1379.
– فرهنگ نگارهای نمادها در هنر شرق و غرب؛ جیمز هال؛ ترجمه رقیه بهزادی؛ انتشارات فرهنگ معاصر؛ تهران، 1380.
– سه رساله موسیقی قدیم ایران؛ نجم الدین کوکبی بخارایی، عبدالرحمن بن سیف غزنوی و مؤلف گمنام؛ به کوشش منصوره ثابت زاده؛ انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی؛ تهران، 1382.
– رمزهای زنده جان؛ مونیک دوبوکور؛ ترجمه جلال ستاری؛ نشر مرکز؛ تهران، 1373
– دیو از افسانه تا واقعیت؛ ناهوکو تاواراتانی؛ انتشارات بهجت؛ تهران، 1393.
– فرهنگ احجار کریمه و معدنیها در ادبیات فارسی؛ محمدحسین محمدی و نازیلا فرمانی انوشه؛ انتشارات زوار؛ تهران 1392.
– راز اعداد؛ آنه ماری شیمل؛ ترجمه فاطمه توفیقی؛ انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب؛ قم 1388.
– فرهنگ ایران باستان؛ ابراهیم پورداود؛ انتشارات اساطیر؛ تهران، 1380.
– هفت در قلمرو تمدن و فرهنگ بشری؛ زهره والی؛ انتشارات اساطیر، تهران، 1379.
– واژهنامهی توصیفی آیین زرتشت، دانشنامه مزدیسنا؛ جهانگیر اوشیدری؛ نشر مرکز؛ تهران، 1371.
– هزار و یک شب(جلد اول)؛ ترجمه عبدالطیف طسوجی تبریزی؛ انتشارات نگاه؛ تهران 1389.
– چهار فصل در بازخوانی شعر؛ محمدرحیم اخوت؛ انتشارات نقش خورشید؛ اصفهان، 1379.
– نظری به موسیقی؛ روحالله خالقی؛ ناشر فرخ خالقی؛ تهران، 1370.
– درآمدی بر اسطورهشناسی؛ بهمن نامورمطلق؛ انتشارات سخن؛ تهران، 1392.
– فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی؛ محمدجعفر یاحقی؛انتشارات فرهنگ معاصر؛ تهران، 1386.
– خواب و پنداره، در جستجوی ویژگیهای خوابهای ایرانی؛ خجسته کیا؛ نشر مرکز؛ تهران،1378.
– جواهر نامهی نظامی؛ محمد بن ابی البرکات جوهری نیشابوری؛ به کوشش ایرج افشار و محمدرسول دریاکشت؛ انتشارات میراث مکتوب؛ تهران، 1382.
– گنجینه آثار تاریخی اصفهان؛ لطفالله هنرفر؛ انتشارات زیبا؛ تهران، 1350.
– الاصفهان؛ میرسیدعلی جناب میرسیدعلی جناب میرسیدعلی جناب؛ به اهتمام عباس نصر؛ نشر گلها؛ اصفهان، 1371.
– البلدان؛ ابوبکر احمد بن محمد ابن فقیه همدانی؛ ترجمه ح. مسعود؛ انتشارات بنیاد فرهنگ ایران؛ تهران، 1349.
– تاریخ طبری یا تاریخ الرسل و الملوک، جلد نخست؛ محمد بن جریر طبری؛ ترجمه ابوالقاسم پاینده؛ انتشارات اساطیر، تهران، 1362.
– http://news.gooya.com/culture/archives/022311.php
شعر: و اين تنها تسلاى انسان، متن کامل گفتوگوی منصور ملكى با كيوان قدرخواه – شاعر، شرق