نویسنده: رسول معرک نژاد
زیبایی
این سیب نیز میپژمُرد
و زلفی هم که صبحها را بیاراید
و با همین چهره است
نمیشود به کوه زنم به عصر اما
چنین که میخواهم به سایهای از یاد برم
گیاه و گریههای آدم را
و گفتههای او را هم
پس تنها نگاه میکنم که این ماه کوچک را
و میدانم نزدیک باغچهای
پرندهای هستم
که شهر هفتم را به پشت سر دارد.
(مجموعه شعر: “سپیدی جهان”؛ نشر قو؛ تهران، 1375)
این سیب نیز میپژمُرد / و زلفی هم که صبحها را بیاراید / و با همین چهره است
شروع متن با اشاره به “سیب” است؛ سیبی که راوی و خواننده، هر دو از آن آگاهی دارند، سیبی که راوی نشان میدهد و میگوید: “این سیب” و راوی میخواهد به خوانندهی خود تفهیم کند که خلاف آنچه فرض میکنی “این سیب نیز میپژمرد”. سیب نشاندهندهی میوهی ممنوعه، عشق و آگاهی است. میوهای که تقریباً در هر فرهنگ و تمدن کهن به روایتهای متفاوت از آن یادشده و سپس به روایت آفرینش در ادیان الهی راهیافتهاست.
میوهی ممنوعهای که در روایتِ بهشت عَدَن عاملِ رانده شدن آدم و حوا و هبوط آنان بر زمین شد. در اسلام و روایت قرآنی، سورهی بقره آیهی 35 آمده است: “و گفتیم: ای آدم، خود و زنت در بهشت جایگیرید. و هر چه خواهید و هر جا که خواهید از ثمرات آن به خوشی بخورید و به این درخت نزدیک مشوید”. در سورهی اعراف آیهی 22 آمده است: “چون از آن درخت خوردند شرمگاههایشان آشکار شد و به پوشیدن خویش از برگهای بهشت پرداختند”؛ ازآنرو که آدم و حوا با خوردن میوهی ممنوعه بر برهنگی خود، آگاهی یافتند بهعنوان میوهی آگاهی نیز از آن یادشده است.
در تورات با نامِ درخت “شناخت نیک و بد” از آن یادشده است؛ بخش سِفر پیدایش 2-16 و 17 آمده است: “و به او گفت: از همهی میوههای درختان باغ بخور بهجز میوهی درخت شناخت نیک و بد” و در ادامه 3-6: “پس از میوهی درخت چید و خورد و به شوهرش هم داد و او نیز خورد. آنگاه چشمانِ هر دو باز شد و از برهنگی خود، آگاه شدند پس از برگهای درختِ انجیر پوششی برای خود درست کردند”. بنابراین در روایتهای دینی، میوهی ممنوعه و در متن، سیب نمادِ وسوسه، آگاهی، دانش، گناه نخستین و سقوط است.
علاوه بر این، سیب؛ در تمدنهای باستان از منظر روایتهای اسطورهای نیز به چندین تعبیر آمدهاست از آن جمله: سیبِ نفاق و نزاع که “پاریس” به “ونوس” تقدیم کرد و از آن بهعنوان سیب عشق و هوسِ مقدس یاد میشود. سیبِ غزل غزلها که طبق تأویل “اریگنس”، باروری و طعم و عطرِ کلمهالله، نماد نو شدن و تازگی است. “گرواسیوس” به سیب و عمر طولانی اشاره میکند، او نقل میکند که اسکندر کبیر در جستوجوی آب زندگانی به هند رسید، در آنجا سیبی یافت که چهارصد سال عمر کاهنان را افزایش میداد. “ایدوما” سیب را به ایزدان عطا کرد بنابراین آن را میوهی درخت حیات نیز برشمردهاند. از سوی دیگر “اریس” بود که سیب طلایی نفاق را بین ایزدان افکند. در روایت “آتلانتا”(آتالانتا) نیز اشاره به سیب زرین شده است. در روایت “هراکلس”(هرکول) در خوان یازدهم به سیبهای “هسپرید”ها و میوهی باغ فیا اشارهشده که بازتابی از نامیرایی است.
بنابراین سیب در شناختِ وحدت آفرین به جاودانگی میرسد و در شناخت تفاوت آفرین باعث هبوط میشود. راوی به “این سیب” اشاره میکند که با تمام ویژگیها و روایتهایی که از آن آگاه است عاقبت محکوم به پژمردن و نابودی است. از طرفی، واژه سیب در شعر معاصر نیز از بسامد بالایی برخوردار است. برای نمونه فروغ فرخزاد در “تولدی دیگر” آورده است:
همه میدانند
که من و تو از آن روزنهی سرد و عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخهی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم.
“و زلفی هم که صبحها را بیاراید”؛ واژهی “زلف” دارای معناهای متعدد و گاه متضادی است. در دلالت صریح به معنای موی سر و گیسو آمدهاست. مویی که بر صُدغ و گردِ گوش میروید، خاص محبوبان و مَجاز از سیاهی و نمود زیبایی و دامِ بلا است. در عربی و زبان قرآن به معنای “ساعتی از شب” است، در سورهی هود آیهی 114 آمده است: “و اَقِمِ الصَلوة طَرَفَیِ النهار و زُلفًا مِنَ الیل”؛ “نماز بگزار در آغاز و انجام روز و ساعاتی از شب”. در اصطلاح عرفانی به معنای تجلی جلالی در صور جسمانی است. زلف در زبان عرفا به کثرت اشاره دارد که موجب استتار وحدتِ جمالِ مطلق(رُخ) میشود. همچنین کنایه از کفر و حجاب نیز هست آنگونه که در شعر حافظ آمده است:
از دام زلف و دانه و خال تو در جهان
یک مرغ دل نمانده نگشته شکار حسن
*
خم زلف تو دام کفر و دین است
زکارستان او یک شمه این است
زلف ازآنرو که باعث کدورت جان و مانعی برای سیر و سلوک سالک میشود به معنای وسوسهی شیطان است، بدین ترتیب زلف، هم تجلی صفات الهی و هم قهر اوست. از طرفی سیاهی زلف در تضاد با صبح و روشنایی است بنابراین زلف مکمل رُخ(چهره) نیز هست. در متن، زلف همنشین با صبح آمده است بنابراین زلف نمایندهی سیاهی؛ و صبح، روشنایی خواهند بود. اما این زلف است که عاشقانه صبح را زیبا نمایش میدهد. در ادامه راوی میآورد: “و با همین چهره است”، چهره یا رُخ همانند واژهی صبح در تقابل با زلف و تاریکی قرار دارد. رُخ یا چهره نمایشگر وحدت است و روشنایی و زلف با همدیگر نشاندهندهی کثرت میشوند. بهگونهای راوی اشاره دارد که زلف(تاریکی)، صبح(چهره) همانند همین سیب عاقبت میپژمرند.
نمیشود به کوه زنم به عصر اما / چنین که میخواهم به سایهای از یاد برم / گیاه و گریههای آدم را / و گفتههای او را هم
“به کوه پناه بردن”، “سر به کوه گذاشتن” و “به کوه زدن” نشاندهندهی فرار از موقعیتِ کنونی است، راوی میخواهد زمانژ عصر سر به کوه و بیابان بگذارد ولی نمیتواند. “عصر” هم به معنای پایان روز و نزدیک شدن به غروب است و هم در معنای زمانه و دورهی زمانی. این بند در کنایه به گریزِ راوی از شهر و شهرنشینی اشاره دارد. “چنین که میخواهم به سایهای از یاد برم”، راوی میخواهد با گریز از مرز شهر در سایه قرار گیرد. “در سایه بودن” به مفهومِ “در سایهی کسی بودن” و پناه بردن است، بهنوعی میخواهد زیر سایهی کسی امنیت یابد و آرام گیرد. همنشینیِ عبارتهای به کوه زدن، عصر و سایه این مفهوم را تداعی میکنند که او مصمم است تا از روشنایی به سایه و تاریکی برود چون زمانِ آرزوها به انتهای خود رسیده است آنگونه که “عصر”؛ سایه، تاریکی و شب را به همراه دارد در این تعبیر، مفهومِ فراموش کردن نیز مستفاد میشود. راوی میخواهد از یاد ببرد، “گیاه و گریههای آدم را / و گفتههای او را هم”؛ گیاه را میتوان در مفهومی یکسان با سیب، زلف و چهره قرار داد و بدین ترتیب گیاه با اسطورهی آفرینش مرتبط و معادل گندم و روایت هبوط آدم از بهشت میشود: وقتی آدم با خوردن گندم از بهشت رانده شد به زمین هبوط کرد از فرط گرسنگی در حال مرگ بود که میکائیل(به روایتی جبرئیل) مقداری گندم به نزد آدم آورد و گفت این روزی تو و خانوادهات است پس زمین را شخم بزن و گندم را در زمین بکار، سپس پخت نان را به آدم آموخت و بدین ترتیب گندم که در ابتدا موجب رانده شدن آدم از بهشت شده بود باعث بقای او شد.
در روایتِ ایرانی، گیاه به مشی و مشیانه بازمیگردد: از نطفهی گیومرث مشی و مشیانه بهصورت گیاه ریواس پدید آمدند در ابتدا بههمپیچیده بودند و سپس وجه انسانی پیدا کردند و روح در آنها دمیده شد. پنجاه سال زیستند تا اینکه اهریمن به شمایل پیری ظاهر شد و آنها را به خوردن میوه و شراب وسوسه کرد؛ خوردند و ازآنپس در بلا و مصیبت افتادند. به روایتی اهورامزدا آنها را به کشتِ گندم آشنا کرد.
با این توصیف در متن، “گفتههای او” به حوا و گریهی آدم بازمیگردد. راوی میخواهد آنچه را باعث رنجش و گریهاش شدهاست که همانا آفرینش اوست را از یاد ببرد و گناه نخستین را فراموش کند، چراکه آدم بر تمام این مصیبتها گریستهاست.
پس تنها نگاه میکنم که این ماه کوچک را / و میدانم نزدیک باغچهای / پرندهای هستم / که شهر هفتم را به پشت سر دارد.
” پس تنها نگاه میکنم که این ماه کوچک را”، ماه کوچک به پیرامتن “زیبایی” که عنوانِ متن است بازمیگردد. به عبارتی ماه کوچک همهی زیباییها را در خود دارد. ماه، عشقِ کامل است اما دستنیافتنی. سیب میپژمرد اما ماه اینگونه نیست و در خودش نور، امید و عشقِ فرازمینی را داراست عشقی که اضمحلال ندارد و نمودی از وحدت است. “و میدانم نزدیک باغچهای/ پرندهای هستم”، باغچه اشاره به نوعِ کمترینِ باغ است. باغ که همانا بهشت آرزوها و نمودی از وحدت بود اکنون به شمایلِ باغچه نمودی کوچک یافته است، باغچه بهنوعی بازتابِ کثرت است که در هماهنگی با مفهوم زلف قرار میگیرد. همچنین باغچه نمایشگر این جهانِ خاکی است و راوی خود را پرندهای در کنار این باغچه فرض میکند. عملِ پرنده، پریدن و در خود مهاجرت را مستتر دارد. بدین ترتیب در یک امرِ ناخواسته مجبور شده است از فضای باغ به باغچه بسنده کند که بهنوعی اشاره به هبوط نیز دارد. در ادامه میآورد: “که شهر هفتم را به پشت سر دارد”؛ شهر هفتم نشان دهندهی مراحل هفتگانه سلوک عارف برای رسیدن به حقیقت است، وادی هفتم فقر و فناست و آن هنگام جلوهگر میشود که سالک وادی حیرت را پشت سر گذاشته باشد. بنابراین پرندهای است که از هفت مرحلهی عشق گذشته است. عطار در منطقالطیر میآورد:
بعد از این وادی فقر است و فنا / کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین این وادی فراموشی بود / گنگی و کری و بیهوشی بود
در بیشتر فرهنگها هفت عدد مقدس و کاملی است و از آنجا که درون متن، واژهی ماه آمده است تعامل این دو واژه اشاره به ستارهشناسیِ اساطیری نیز دارند. هفت بیانگر فناناپذیری است که با “دُب اکبر” شناخته میشود زیرا در تمام فصول سال رؤیت میشود و نشاندهندهی جهت و مسیر در تاریکی است. از طرفی هفت اقلیم را هم تداعی میکند، هفت کشوری که در گاتهای اوستا و بندهشن به آنها اشارهشدهاست. آنگونه که در روایت بندهشن روزی که “تشتر” بارندگی کرد نصف گیتی را آب فراگرفت و زمین به هفت کشور تقسیم شد. بنابراین برای راوی شهر هفتم، مرحلهی وحدت و عشق آسمانی است خاطرهی عشقی که دستنیافتنی است و برای آن هفت مرحلهی عشق را تا رسیدن به سیمرغ طی کرده و از سر گذرانده است. حافظ میآورد:
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
بدین ترتیب همجواری واژگانی متن اینگونه میشود:
سیب← گیاه← باغچه← شهر هفتم
زلف← عصر← سایه
صبح← چهره← ماه کوچک
زیبایی← زلف← چهره← گفتههای او← ماه کوچک
نمیشود به کوه زنم← به عصر← میخواهم به سایهای از یاد برم← تنها نگاه میکنم← میدانم← پرندهای هستم← شهر هفتم را به پشت سر دارد
پیرامتن و عنوان متن “زیبایی” است که در ارتباط با واژههای دیگرِ متن در همنشینیِ معنایی قرار میگیرند:
سیب← زلف← چهره← گفتههای او← ماه کوچک
بدین ترتیب، راوی متن را با عنوانِ” زیبایی” که آرمانشهر ذهنی اوست، شروع میکند . سپس اشارهاش به سیب است: نمادی از عشق و آگاهی؛ و بیان میکند که چنین مفاهیمی نیز میپژمرند. او تکثر را در وحدت میجوید و اشارهاش به زلف و صبح و چهره است اما از آنجا که توانِ همنشینی با این جهان متکثر را ندارد، از آفرینش خود- به عبارتی از سرنوشت خود که برای او رقم زدهشده- ناراضی است، میخواهد بگریزد، به کوه و بیابان برود و از این عصر فرار کند. حتی فراموش کند که روزی راندهشده، گریه کرده و “او” چه گفته است. اما بهخوبی میداند با تمام این آرزوهای دستنیافتنی باید تنها سفر کند و طی طریق او بهتنهایی است، حتی از آرمانشهر دست میکشد و بسنده میکند به نمودهای زمینیاش؛ به باغچه و ماهِ کوچک و البته فراموش نمیکند که پرنده است. همانگونه که روزی از اصل جداشده و به کوچ اجباری تن داده است درنهایت با گذراندن مراحل سلوک به معنای حقیقی پی خواهد برد و به اصل خود بازخواهد گشت و با عبور از عالم ماده به عالم معنا خواهد رسید.
منابع:
قرآن مجید؛ ترجمهی عبدالمحمد آیتی؛ انتشارات سروش؛ تهران، 1371.
یاحقی، محمدجعفر؛ فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی؛ نشر فرهنگ معاصر؛ تهران، 1389.
کوپر، جی. سی.؛ فرهنگ مصور نمادهای سنتی؛ملیحه کرباسیان؛ نشر فرشاد؛ تهران، 1379.
شوالیه، ژان و آلن گربران؛ فرهنگ نمادها، جلد چهارم؛ سودابه فضایلی؛ انتشارات جیحون؛ تهران، 1385.
شوالیه، ژان و آلن گربران؛ فرهنگ نمادها، جلد سوم؛ سودابه فضایلی؛ انتشارات جیحون؛ تهران، 1382.
دیکسون کندی، مایک؛ دانشنامهی اساطیر یونان و روم؛ رقیه بهزادی؛ انتشارات طهوری؛ تهران، 1385.
گرانت، مایکا و جان هیزل؛ فرهنگ اساطیر کلاسیک (یونان و روم)؛ رضا رضایی؛ نشر ماهی؛ تهران، 1390.
گوهرین، سید صادق؛ شرح اصطلاحات تصوف، جلد 5 و 6؛ انتشارات زوار؛ تهران، 1388.
………………
منتشر شده در کتاب «متن خوانی» خوانش و تحلیل شعر امروز؛ انتشارات گفتمان اندیشه معاصر؛ اصفهان؛ 1396.صص 68-60