نویسنده: رسول معرک نژاد
در این زاویه
مینویسم پاییز بیاید
برگها بریزند
آفتاب هر جا دلش میخواهد بتابد
اصلاً بتابد رویِ درِ خانهای که مثل همیشه
آفتاب را برمیداری کنار آینه میگذاری
با سیبی سرخ برای سهم شبانه
و پاییزی که روزی نوشته بودم بیاید
همینطوری است که آفتاب
همیشه در این خانه در این اتاق در این زاویه میتابد
(مجموعه شعر: “همیشه کنارت یک صندلی خالی هست”. انتشارات آهنگ دیگر، 1386)
یک)
متن با عنوانِ “در این زاویه” آغاز میشود. زاویه به معانی مختلفی آمدهاست ازجمله: حجره، کنج و گوشه، ستون و رکن خانه، گوشهی چشم، لانه، اتاق، غرفه، خلوتخانه، خانقاه. از تمامی این معانی کدام مدنظر راوی است؟ متن سه بخشِ درونی دارد که با افعال آن در ارتباط است. نخست: متن با فعل”مینویسم” به وجه مضارع اخباری شروع میشود. در ادامه، “پاییز بیاید” با وجه مضارع التزامی، با این تعبیر که اکنون مینویسم و همچنان نوشتن ادامه دارد تا شاید پاییز بیاید. راوی در زاویهای نشسته و مینویسد. “پاییز بیاید/ برگها بریزند/ آفتاب هر جا دلش میخواهد بتابد” تمامی افعال مضارع التزامیاند. بنابراین راوی مینویسد اما این نوشتن حتمی نیست.
بخش دوم: “اصلاً بتابد رویِ درِ خانهای که”؛ همهچیز در حیطهی نوشتنِ شایدها و آرزوهاست. در این بند، متن به وجه مضارع اخباری بازمیگردد. “مثل همیشه/ آفتاب را برمیداری کنار آینه میگذاری/ با سیبی سرخ برای سهم شبانه”. این بند رابطی میان بخش نخست و بخش سوم است: “و پاییزی که روزی نوشته بودم بیاید/ همینطوری است که آفتاب/ همیشه در این خانه در این اتاق در این زاویه میتابد” در بخش آخر، فعل به وجه ماضی بعید بروز میکند:”نوشته بودم بیاید”. به عبارتی در بند نخست راوی آرزویی در سر دارد و مینویسد تا این آرزو تحقق یابد. آرزو چیست؟ اینکه پاییز بیاید و برگها بریزند و آفتاب بتابد. اما در بند دوم آنچه به وقوع پیوسته عملِ برداشتنِ آفتاب و گذاردن کنار آینه به همراه سیبی سرخ است. بند آخر دوباره آنچه آرزو بود را بهگونهای دیگر نشان میدهد به وجهی که امروز، آفتاب بیرمق مانند همیشهی خود در زاویه میتابد زاویهای که راوی در آن قرار دارد.
دو)
مینویسم پاییز بیاید / برگها بریزند / آفتاب هر جا دلش میخواهد بتابد / اصلاً بتابد رویِ درِ خانهای که مثل همیشه / آفتاب را برمیداری کنار آینه میگذاری
اتفاق با نوشتن میافتد. راوی مینویسد تا آرزوها تحقق یابند. زیرا درک درست از روزمرگی و رهایی از آن با نوشتن ممکن است. پاییز در ذهن راوی و متن نوشتاری است، آرزوی داشتن آفتاب، سیب و گذاشتن آنها کنار آینه؛ اما امروز همان آفتابِ پاییزی و بیرمق است که خبر از میانسالی راوی می دهند.
پاییز← برگها بریزند← آفتاب بتابد
آفتاب پاییز← بیرمق← شاعرانه← عمر راویِ شاعر← میانسالی
با سیبی سرخ برای سهم شبانه / و پاییزی که روزی نوشته بودم بیاید / همینطوری است که آفتاب / همیشه در این خانه در این اتاق در این زاویه میتابد
در بند نخست به دو فضای درون و بیرون خانه اشاره شد آنگونهکه درون خانه آفتاب نمیتابد و در فضایِ بیرونیِ خانه، پاییز، برگریزان وآفتاب تا پشت درِ خانه آمدهاند. در این بند نیز پاییز و آفتاب یکسان عمل میکنند و معادل هم شدهاند. راوی آرزو میکند کاش میتوانست آفتاب را بردارد و درون خانه ببرد و کنار آینه بگذارد. بدین ترتیب آفتاب تشخص یافته است تا درِ خانه را باز کند و به درون آید. چرا راوی آفتاب را کنار آینه میخواهد؟ آینه واژهای است با تعابیر بسیار و گاه متضاد؛ آینه صادق است چون واقعیت را بازتاب میدهد. اما از طرفی آنچه در آینه دیده میشود معکوس است. آینه خوشیمن است و به همین دلیل برای ورود به خانهی نو ابتدا آینه را درون خانه میبرند. جای او نیز همیشه ثابت درون اتاق و طاقچه است و کمتر جای او تغییر کند. از طرفی، درون آینه نگریستن با خودبینی و غرور نیز همراهاست. همچنین با تصویر درونِ آینه میتوان صحبت کرد اگرچه یکسویهاست. اما چرا آفتاب؟ زیرا راوی نقش و کارکرد آفتاب را مانند شمعدانی میداند و آفتاب و آینه، هر دو برای او شیء هستند. همچنین سیب سرخ معادلی برای آفتاب است که با خورشید، سرخی و نور همسان شده و استعارهای از عشق میباشد. با این تفاسیر، راوی آرزو دارد عشق و روشنایی دوباره به درون بازبتابند و وارد زندگیاش شوند. بهنوعی آفتاب و سیب آرزوهای او هستند و هرکدام بنا به موقعیتشان بخشی از سهم روز و شب او را در خود دارند:
آفتاب← روز
سیب← شب
و بهگونهای دیگر:
پاییز← برگ←آفتاب
آفتاب← سیب← شیء
این روزمرگی یک اتفاق سادهی دائمی است. همانگونه که در کاربرد افعال هم نمایان است تقابل”نوشته بودم” با “مینویسم” ِ ابتدای متن، نمایانگر آنکه راوی قبلاً این عمل را انجام داده است و نتیجهی آن آفتابی است که اکنون میتابد. البته این آفتاب، آفتاب آرمانی و جوانی نیست ولی راوی به همین آفتاب میانسالی نیز رضایت داده است. در بند آخر، فضا از فضای وسیع خانه به اتاق و سپس به زاویه و خلوتگاه راوی تقلیل مییابند. این روند نشانمیدهد که او از قبل قانعتر شده و از وسعت دنیای پیشین به یک زاویه و در تعبیری به تنگنا رضایت داده است. بهگونهای آرزوهای بند نخست که مینوشته است و نمیدانسته چه خواهد شد و با تردید مواجه بود. درنهایت این اتفاق رُخ دادهاست و آفتاب و پاییز هر دو آمدهاند.
سه)
متنِ پیش از “در زاویه”، با عنوانِ “در همین عکس”، و همچنین متن پس از آن با نام “شعری که مرا میترساند” در پیوندی مفهومی با همدیگر قرار دارند. در متنِ “در همین عکس” آمدهاست:
به اتاقها به حیاط به شهر میریزند / … / آفتاب و پاییز بلرزند و / … / آفتاب هم به دیوار تکیه بدهد
مشاهده میشود. نگارش با همان فاصلهگذاری همانند آخرین سطر متنِ “در این زاویه” است و تنها تغییری که کرده فضاها کوچک و بسته بهتدریج گسترده و وسیع شدهاند:
فضای اتاق← فضای حیاط← فضای کوچه← فضای شهر
همچنین زمستان پیش از پاییز رسیده است و درون متن، خانه مانند آرزوهای محال یا حباب روی آب است:
چه زمستان زودرس
قرار نبود غافلگیر بشویم
…..
عکسی یادگاری بفرستد به نشانیِ خانهای که روی آب میرود
حالا میتوانی پشت بخارِ فنجانی چای لم بدهی
آفتاب هم به دیوار تکیه بدهد
ملافهها فرصتی پیدا کنند برای تجدید خاطرات
کنار جیکجیک گنجشکها روزنامه را آسوده ورق بزنی
بعد خودت را ببینی در خانهای روی آب
و پساز آن متنِ “شعری که مرا میترساند” میباشد که ادامهی همان مفهوم است، همچنان زمستان وجود دارد و همهچیز به اندوه رسیده است، حتی راه گمشدهاست:
آنقدر برف در این شعر بارید
که همهی نشانهها و راهها را گم کردم.
اکنون راوی میترسد و بهگونهای آرزوهای پرطراوت به واقعیت تلخ منجر شدهاند. اگر در “در این زاویه” راوی منتظر آفتاب و پاییز و برگ است اما در ادامه از آسمان برف و سنگ میبارد:
میبینم با این دستهای یخزده یا اندکی خرافاتی شدهام
یا بهراستی سنگ از آسمانی همین اطراف ناپدیدشده
حالا من ماندهام و
شعری که مرا میترساند
میخواهد جای خالی سنگ را پُر کند
اصلاً بگذارید اعتراف کنم دیوانگی کردم گذاشتم سنگ آسمانی به خانه بیاید
حالا من ماندهام و سنگ
حاضر نیست برگردد.
مضمون متن بازتابی از ناامیدی و آرزوهای محالی است که در تخیل راوی بوده و محقق نشدهاند بنابراین به واقعیت تنداده و این واقعیت چهرهی تلخی از خودش به نمایش گذاشته است.
………………
منتشر شده در کتاب «متن خوانی» خوانش و تحلیل شعر امروز؛ انتشارات گفتمان اندیشه معاصر؛ اصفهان؛ 1396.صص 59-54