مسعود میرقادری
بهانهی نوشتنِ این متن، رسول معرک نژاد است. معرک نژاد نقاش، شاعر، ویدیو آرتیست، پژوهشگر و منتقد ادبی و هنری است. اما در این مجال، نه بر دوستی و حس شخصیام نسبت به او تمرکز خواهم کرد و نه به اینکه او در هر یک از زمینههای ذکرشده تا چه حدی من را تحت تأثیر قرار داده است. آنچه بیش از هر چیز معرک نژاد را در ذهنم برجسته میکند، اصرارش بر دوری جستن از سنت فرهنگ شفاهی و پافشاریاش در قانع کردن دیگران به مکتوب کردن و رو آوردن به فرهنگ مکتوب است. مکتوب کردن اندیشهها، نقدها و تحلیلهایی که معمولاً به شکل شفاهی بیان میشوند و حتا روزمرگیها، با این نگاه که حداقل سود مکتوب کردن، آشکار شدن اشتباهات و ممانعت دیگران از تکرار آنهاست و این یعنی خود را در معرض نقد قرار دادن. او همیشه خود را در معرض نقد قرار داده و هرگز از گفتن «بلد نیستم» هراسی به دل راه نداده است. همیشه آنهایی را که دانستههایشان را ثبت نمیکنند، بهخصوص اگر آن دانستهها حاصل ممارست و تلاش سالیان سال باشد؛ مورد انتقاد شدید قرار داده و بیان کرده: «علمش را با خود به گور خواهد برد» و مگر جز این است که میراث عالم چیزی جز علم نیست. این رویکرد، معرک نژادِ معلم را، در تضاد با «عالم بیعمل» بودن و نشستن در برج عاج استادی قرار میدهد. چهبسا که مکتوب نکردن از ترس رسوا شدن بهخصوص در بین اهالی ادبیات شهری مثل اصفهان، که فرهیختگان زیادی داشته و دارد، بسیار رواج دارد. اگر بپذیریم که اندازهی هر تمدنی بهاندازهی متنهایی که به وجود آورده و ازجمله متنهای نوشتاری است؛ کمکاری استادانی ازایندست، بهخصوص در سالهای اخیر آسیب جبرانناپذیری به فرهنگ و تمدن ایرانی وارد کرده است. این رویکرد از یکسو به تربیت دانشجویانی انجامیده که از نوشتن هراس دارند و از سوی دیگر نسل بعد را از وقوف به دانستهها، اندیشهها و جهانبینی مردمان این روزگار محروم میکند.
نزد معرک نژاد دستاورد عمل به این اعتقاد قلبی و حاصل سالها تحقیق و پژوهش و اتکا به قوای خلاقه، چندین کتاب و مقاله در زمینههای ادبی و هنری است و به دور از انصاف است که حداقل بهعنوان آنها اشاره نشود. مقالههای «مینی مالیسم و هنرهای تجسمی- نقاشی»٬مینیمالیسم و ادبیات داستانی»، «آغاز گرایش نقاشی و نقاشان ایران به نقاشی اروپا»، «جنبش نوگرايي در نقاشي معاصر ايران» (پيشگامان نقاشي نوگرا)، «نگاه اجمالی به پیدایی مکتب سقاخانه (مروری بر آثار گنجینه فرهنگستان هنر)، «نگاره سماع دراویش در آینه تصوف»، و کتابهای «نگارههای گرمابه»، «اسطوره و هنر» (تحلیل آثار هنری بر اساس دانش اسطورهشناسی)، «زیباییشناسی نقاشی کودکان» (روند تکامل تصویری نقاشی کودک)، «نگاره سایهها» (نقد و بررسی آثار ضیاءالدین امامی؛ و همچنین مجموعه شعرهای «دست در موهای آینه»1383، «بداهه» 1395 و «حوالی تیرماه و برف» 1395 ازایندست است و برای اینکه خوشخبر باشم بگویم که او کتاب «متنخوانی» را که خوانش و تحلیلی است بر شعر شاعران معاصر ایران، آمادهی انتشار دارد. همین نگاه و باور تجلی ضعفها در نوشتار و اینکه حداقل نتیجهی مکتوب کردن، عدم تکرار اشتباههای نویسنده در متن آیندگان است، این باور و اعتمادبهنفس را در بسیاری ازجمله نگارندهی این یادداشت به وجود آورد تا مکتوب کنند آنچه را که پیشازاین صرفاً در جغرافیای فرهنگ شفاهی قرار میگرفت. درعینحال باور اینکه متن مکتوب در بوتهی نقد قرار خواهد گرفت از یکسو باعث سنجیدهتر سخن گفتن و جستجو و تمرکز بیشتر خواهد شد و از سوی دیگر باعث دوری از بیانصافیها و قضاوتهای صرفاً سلیقهای رایجتر فرهنگ شفاهی در مقایسه با فرهنگ مکتوب. این رویکرد بهواسطهی متمرکزتر بودن بر متن در قیاس با غلتیدن به حاشیه، راهی است برای دور شدن گامبهگام و هرچند تدریجی از پیشداوری، تحریف، خرافه و تعصب.
———————–
منتشر شده در روزنامهی «اصفهان امروز»؛ ۱۵ اسفندماه ۹۵