نویسنده: رسول معرک نژاد
کِز میکنی به گوشهی ممنوع
و کلاغ
زاویه میبندد
در حاشیه هرمی
تا تو بیدار بمانی،
قافله
دور میشود
و اسبان بی سوار
از پِی هم
به انتظار صف میکشند
و حضورت
غیبتیست بیمدارا،
مردان قبیله
به اندوه
چشم فرومیبندند
و زنان
خیس
میمانند
بر درگاه.
(مجموعه شعر: “مرا به خاطرهی باد مسپار”؛ انتشارات نگاه؛ تهران، 1392)
یک)
از همان ابتدای متن با چندین راوی مواجه میشویم که هیچکدام قطعیتی ندارند. آیا راوی خطاب به “تو” میگوید “کز میکنی؟ و یا راوی خودش درون گوشهی ممنوع کزکردهاست؟ یا نه این کلاغ است که برای “تو” که کزکردهای خبر میآورد؟ ویژگی کلاغ خبررسانی است و در “حاشیهی هرمی” میچرخد تا تو را آگاه کند. از چه چیز؟ از قافلهای که دور میشود با اسبان بی سوار. بنابراین پیش از آنکه در گوشهی ممنوع “تو” کز کند از اتفاقی ناگوار خبر داشته است. اینک کلاغ خبر واقعه را بهدرستی میآورد. اسبها بی مردان بازگشتهاند و زنان در غم آنها با نگاههای اشکآلود مویه میکنند. و همچنان “تو” غایب است و حضورش “غیبتی است بیمدارا”.
رابطه واژگانی:
کز کردن← گوشهی ممنوع← زاویه← حاشیهی هرم← غیبت
کلاغ← تو← اسبان بی سوار← حضورت← مردان قبیله← زنان
دو)
در گوشهای از هرم “تو” ماندهای و کلاغی که از فراز آن میگذرد. مرد، سنگ و مسخ شدهاست بر هرم که بر آن نقش قافلهای با اسبان بیسوار و زنان با چشمانی خیس حکشدهاست آنگونه که گویی هر چه هست در برون و درون هرم به نفرینی ابدی دچار آمدهاند. اسبانِ بیسوار بازتابی از جنگِ نافرجام است که گریبان قافله بهویژه مردان را گرفتهاست و اکنون زنان بر درگاه، با نگاهِ تر، چشمانتظار ایستادهاند. زنان چشمانتظارند با آنکه از سرانجام کارزار آگاهاند و حدس بهیقین میدانند که سرانجامِ جنگِ نافرجام چیست، اصطلاحِ چشم فروبستن نمودی از مرگ است اما زنان همچنان ایستادهاند.
سه)
در وجهی دیگر روایت به نظام آفرینش بازمیگردد. گوشهی ممنوع نمودی از بهشت و میوهی ممنوع میشود. کلاغ آگاهیبخشیاش در “تا تو بیدار بمانی” به کنایه و طعنه میماند. چراکه بر هرم زاویهای میبندد و نگاهت را تنگتر میکند. هرم شکلی هندسیِ تجسم زمین است و در رأس آن خدا و در پایینش انسان قرار میگیرد. دور شدن و اسبانِ بیسوار بر جداشدن از فضای بهشتی تأکید میکنند چراکه قافله در کوچ و دور شدن، معنا یافتهاست. مردان قبیله برابر با آدم و در کلیت خود به انسان و زنان به حوا اشاره میکنند و همگی بر اندوه، غمغربت و نوستالژی دور بودن از سرزمین موعود، چشم بستهاند. زنها چشم بهراه و منتظر؛ مردان را تکیهگاه خود میدانند که بر درگاه، ناامیدانه ایستادهاند.
کلیت متن مضمون ناامیدی، غم غربت و از دست دادن است.
کز کردن← گوشهی ممنوع← زاویه بسته← حاشیهی هرم← بیدار ماندن= بهشت و میوه ممنوع
قافله← دور شدن← اسبان بیسوار← انتظار و صفکشیدن← غیبت بیمدارا = رانده شدن
اندوه مردان قبیله← چشم فروبستن← زنان← خیس و اشکآلود← بر درگاه = غم جدایی و نوستالژی
………………
منتشر شده در کتاب «متن خوانی» خوانش و تحلیل شعر امروز؛ انتشارات گفتمان اندیشه معاصر؛ اصفهان؛ 1396.صص 53-51