تحلیل مجموعه شعر «ملاقات با فراموشی» حسن ابراهیمی

تحلیل مجموعه شعر «ملاقات با فراموشی» اثر حسن ابراهیمی

                                                            رسول مُعَرک نژاد

پنج شنبه 29 قوس (اذر)1397
ساعت 14 تا 16
اصفهان،خیابان آبشار،خانه هنرمندان

 

مجموعه شعر “ملاقات با فراموشی” چهارمین مجموعه شعر حسن ابراهیمی است که در افغانستان به چاپ و نشر رسیده است. پیش از این مجموعه های “شباهت یکطرفه”؛ “عطر انارهای جنوب” و “سمفونی سنگ ها” را منتشر کرده است. ابراهیمی متولد 1364 در ایران است اما از 1381 تا کنون زندگی در افغانستان را نیز تجربه کرده است.

مجموعه ی ملاقات با فراموشی شامل 29 شعر است که در قالب سپید سروده شده اند.

شعر شماره بیست:

وقت آن رسیده

عطش از گلوی گلدان لب پنجره بردارم

خاک را

کف خانه بپاشم

و به جای افتادن از ارتفاع این اتاق

جنازه ای باشم

که عصر پنج شنبه شمعی روشن می کند

و می داند

مرگ همیشه در تنهایی اتفاق می افتد.

اولین نکته ای که با مطالعه ی این مجموعه به ویژه چند شعر نخست جلب توجه می کند زبان و استفاده از موسیقی طبیعی زبان است. زبان به زبان معیار نزدیک است و از برهم ریزی معیار زبان برای جلوه دادن شعریتِ شعر پرهیز شده است. اما به نظر می رسد زبان شعر ابراهیمی با معیار گویشِ ایرانی مطابقت دارد تا زبان معیار افغانستان. اگرچه در چند مورد می توان واژگان زبانی افغانستان را متن شعر مشاهده کرد نظیر مادرکلان(ص 2 و 10)، پدرکلان(ص 10)؛ قصه خواهند کرد(ص 10)؛ نقش اول همه سکانس هاستی(ص 37). شاعر با آن که شعر را از افغانستان آغاز کرده است اما دوران زبان آموزی را در ایران داشته است. شاید یکی از دلایلی باشد که شاعر؛ به فرم های شعر سپیدِ ایران آشنایی بیشتری داشته است. البته هستند شاعرانی که در ایران نبوده اند و با معیارهای گویشی زبانِ ایران بزرگ نشده اند اما هم چنان تأثیرپذیری زبان و گویش ایرانی را می توان در آثارشان مشاهده کرد. احتمالاً به دلیل خلأ در شعر سپیدِ بومی بوده که مجبور به پیروی از شعر سپید ایران شده اند و به نظرم این دوره ای گذرا خواهد بود و به نظر می رسد گویش  زبان افغانستان می تواند ظرفیت بیشتری را برای بومی سازی ایجاد کند و در نتیجه مخاطب بیشتری از افغانستان را نیز به خود جذب کند.

در این مجموعه یک پارچگی نگارش رعایت نشده است و برخی واژگان در پیروی از رسم الخط ایرانی و برخی ناشرانِ خاصِ ایرانی آمده است، نظیرِ زنده گی(ص 9) و هفتاد ساله گی(ص49) اما همین نگارش نیز در تمام مجموعه مورد استفاده نبوده است، مقایسه کنید با مردگی(ص 53)؛ هم چنین ضمایر متصل که گاه به واژه چسبیده اند و گاه با الف و ت جداگانه آمده اند.

شعر شماره هفت: “همه چیز/ از افتادن سیبی شروع شد/ از صدای تو/ که در شاخه پیچید/ چون باد/ چون بوسه ای که تو بر اندام درخت زدی/ افتادن سیب اتفاق نبود/ باید می افتاد/ سال ها پیش از آن که جاذبه کشف شود/ پیش از آن که …/ هزار چرخ می خورد این سیب امروز/ تو اما/ هنوز روی یک پا ایستاده ای!” متن به چند رابطه ی برون متنی اشاره دارد. نخست کشف جاذبه ی زمین که با افتادنِ سیب اتفاق افتاده است و دوم، مَثلِ سیب را که بالا بیندازی تا پایین بیایید هزار چرخ می خورد و در انتهای متن اشاره به مرغش یک پا دارد. شاعر بر آن است که افتادن سیب اتفاقی نبوده است و پیش از کشف جاذبه این اتفاق رُخ داده است. با در نظر گرفتن این نکته که سیب نماد عشق و زندگی است و با چرخ خوردن اش هزار اتفاق رُخ خواهد داد. در انتها در لایه ی نخست متن اشاره دارد که بر روی یک پا ایستادن مشکل است اما در لایه ی بعد تأکید بر آن است که تو هنوز بر سخن و عملِ خودت تأکید می کنی. مهمترین نکته ایستادن روی یک پا در برابرِ جاذبه است و نشان می دهند که ایستادن کار دشواری است. همگی برگرفته برگرفته از افتادن سیب است. اگر چه یک پا نداشتن و ایستادن، جنگ و از دست دادن پا را نیز به ذهن متبادر می کند. در عین حال سیب به روایت آفرینش و گناهِ نخستین نیز اشاره ای دارد با  عبارتِ”بوسه ای که تو بر اندام درخت زدی”. با افتادن سیب شعر آغاز می شود. سیب و کشف جاذبه، سیب و هزار چرخ خوردن اش، سیب و عشق و زندگی؛ سیب و گناه نخستین.

شعر شماره یازده: شعر با موسیقیِ طبیعی کلام بدون برجسته سازی بی مورد و سکته ی کلامی تا انتها به پیش می رود و این نشان از پختگی زبانِ شاعر دارد. اما می توان نشانه های از تأثیرپذیری شعر و شاعرانِ ایرانی را در آن دید نظیر: “تو/ دلیل روشن کدام هستی” و یا ” تو به کشتن تاریکی آمده بودی”. اگر چه این تأثیرپذیری را می توان در کشف های شاعر مشاهده کرد. به نوعی شاعر هنوز به کشف های شخصی اش دست پیدا نکرده است و حداقل آن که نتوانسته آنها را نمود دهد بنابراین نوع بیان با کشف های ویژه شاعر ادغام نشده اند. زیرا کشف هایی هستند که پیش از این در شعر شاعران پیشین تجربه شده اند.

شاعر در شعرهای کوتاه بسیار موفق عمل کرده است اما با این حال در برخی شعرها به ویژه در پایان بندی ها به حشو و اضافه هایی می رسد. در شعر شماره پانزده: “افتاد ام/ کف اتاقی که هیچ گوشه ای ندارد/ دستی به ساعت مچی ام می برم/ عقربه ها را عقب می کشم/ روشنی را به تأخیر می اندازم/ و می دانم/ فردا/ قرار نیست هیچ اتفاق خاصی بیفتد”؛ و “و می دانم/ فردا” توضیح اضافه ای است زیرا شاعر دارد حُکم صادر می کند و اجازه تردید را از متن و خواننده می گیرد زیرا “قرار نیست هیچ اتفاقی بیفتد” خودش یک اتفاق است که به توضیح و حُکم قطعی نیاز ندارد. در شعر شماره هفده با دو بند مواجه هستیم، در بند نخست آمده است: “تو/ نقش اول همه سکانس هاستی/ و من که/ روی صحنه هزار بار می کشم ات/ از گفتن دوستت دارم/ نمی ترسم/ فقط/ تفنگ روی شقیقه زندگی خواهم گذاشت” و شعر در همین جا تمام است اما شاعر هم چنان ادامه می دهد بنابراین بند آخر توضیح واضحاتی است که به زعم شاعر برای خواننده ای است که شاید شعر را درک نکرده باشد. در بند دوم امده است:”تماشاگران بلند می شوند/ می روند/ کسی نیست/ این جنازه را بردارد/ سکانس آخر چقدر شبیه مرگ من است”.از طرفی متن باید به گونه ای پیش می رفت که مرگ اتفاق بیفتد و مخاطب به این درک برسد که شقیقه، شقیقه ی معشوق است.

شعر هیجده:”زخمی تر از این چاقو/ پهلوی من است/ که روی زمین افتاده”؛ با واژه های زخم، چاقو، پهلو؛ متن قابل تأویل است و ذهن را به حماسه ی تراژیک رستم و سهراب می کشاند. چاقویی که خودش نیز زخمی است. در لایه های پنهان و معنای ضمنی اشاره به فرزندانی هستند که اجسادشان بر دست پدران شان مانده است.

شعر نوزده:”گلوله ای به سمتم شلیک کنید/ ترجیح می دهم/ جنازه ای باشم این وقت روز/ تا این که شب/ در رختخواب/ مرگ چند نفر غمگین ام کند”.با در نظر گرفتنِ شرایط محیطیِ شاعر که شعر در آن رِخ داده است شاعر بدون آن که شعار دهد آرزویش را نسبت به شرایط اعلام می دارد که می خواهد برایش غمگین شوند تا آن که او برای دیگران غمگین شود و به جای شنیدن خبر مرگ دیگران، خودش قرار گیرد.

شعر شماره بیست:”وقت آن رسیده/ عطش از گلوی گلدان لب پنجره بردارم/ خاک را/ کف خانه بپاشم

و به جای افتادن از ارتفاع این اتاق/ جنازه ای باشم/ که عصر پنج شنبه شمعی روشن می کند/ و می داند/ مرگ همیشه در تنهایی اتفاق می افتد”. از شعرهایی است که بدون حشو و اضافات به شعریت شعر نزدیک شده است و می توان ان را بارها و بارها خواند. این گونه شعرها به جای رمزگشایی و تأویل بیشتر  باید خوانده شوند زیرا تأویل و تفسیر از زیبایی شان می کاهد. اما در هر حال، واژه های افتادن، ارتفاع، اتفاق و اتاق قابل تأمل هستند که اتفاق تنها یک ف از اتاق بیشتر دارد و از ارتفاع اتاق، اتفاق رُخ می دهد. عطش برداشتن به قربانی کردن اشاره دارد و خاک گلدان و عطش اش در هم یکسان شده اند بنابراین هنگامی که خاک کف خانه پاشیده می شود بازتابی از قربانی و ذبح کردن می شود. میان شاعر و ارتفاع اتاق و گلدان لب پنجره این همانی برقرار است پس این شاعر-راوی است که از پنجره خود را کف خانه می اندازد. جنازه، آدمی است که روح ندارد از زندگی سیر شده است و مرگ فرارسیده است آن هم به شیوه ی غریب. راوی نیز پیش از این مرده بوده اما بر مرگ خود آگاهی نداشته و از آن بی خبر بوده است. پنج شنبه ای که سر خاک مردگان می روند اشاره به آن است که او بر سر قبر خودش حاضر شده است.

شعر شماره بیست و دو:  با مصوت هایی مواجه هستیم که به واج آرایی می رسند و بر مفهوم اندوه آدمیان تأکید می کنند. “آدمی در انبوهی از اندوه….به محال ترین اتفاق جهان که چگونه می تواند”. هم چنین کشف هایی که ویژه شاعر هستند و در مجموعه دارند نمودار می شوند: “هنوز از دوست داشتن ات دست نکشیده ام” یا ” لمس صدایت/ که تنها بهانه ای است/ که می شود برای زندگی سماجت کرد”.

شعر بیست و سه: از شعرهایی است که در بافت فرهنگی و اجتماعیِ خودش معنایش گسترده می شود. “مرگ هر روز/  با لباسی تازه/  پشت دروازه مان می ایستد”؛ مرگ در زیست بومِ افغانستان به گروه های متخاصم و تروریستی نظیر القاعده، طالبان باز می گردد که بیشتر درگیری های عقیدتی دارند. اما در بومِ ایرانی این مرگ با لباس تازه، به این مفهوم درک می شود که این مرگ است همیشه منتظر ماست.

شعر بیست و چهار:”از خواب پریدم/ در هفتاد ساله گی/ روبرویم نشسته بودی/ لبخندت/ به شکوفه های درخت انار می ماند/ این همه سال/ من کجا بودم؟!”. در این شعر آن چه شاعر در هفتاد سالگی درک کرده و دریافت نموده ؛ زمانی که هنوز فرانرسیده، و این همه سالِ نیامده را از دست داده است و همه را حرام کرده است. به نوعی از خواب پریدن، او را به خوابی و زمانی دیگر پرتاب کرده که از اکنونِ راوی بسیار دورتر است اما به فعل گذشته. به نوعی آن چه بوده و هست و خواهد بود همگی بر حسرتی اشاره دارند. حسرتی که “او” باشد و زیبایی زندگی که محال می نماید. به نظر می رسد اگر زمان آینده ی دوری که حسرت رت با خودش دارد را با زمان گذشته ی نه چندان دور تغییر می داد بر تأویل شعر و درک بهترش می افزود. “از خواب پریدم/ در هفت سالگی ام”.

شعر بیست و شش: “چند آدم بیشتر در من دفن نیست/ این ها مردگانی در بعدازظهر روز سی سالگی ام هستند/ پس ما چند نفریم/ که قرار است/ تا دنیا هست سخت به هم بچسبیم”. در این شعر و شعرهای صفحاتِ 7 و 12 اشاره شاعر به سی سالگی اش است. شاعر به اتفاق یا اتفاقاتی اشاره می کند که در سی سالگ اش رُخ نموده اند. اما در کدام شعر توانسته بروز کاملی داشته باشد؟ به نظر می رسد رُخ داد سی سالگی فقط در سطح واژه مانده است و درک و دریافتِ درونی از آن به دست نیامده یا شاعر نتوانسته است آن را بروز دهد.

شعر بیست و هفت: با ” به هفت میلیارد جمعیتی که خواهند مُرد” ارجاع به دانش شاعر است و بدین ترتیب از شعریت شعر کاسته می شود.

شعر بیست و نه: این شعر دو بند است و بند دوم معادله بندی شده است برای بندِ نخست. به عبارتی شعر در بخش نخست به اتمام رسیده است: “وقتی/ به زیبایی فکر نکنی/ احتمال هر چیزی می رود/ ممکن است/ زن کلمه ای بیش نباشد/ “دوست داشتن” اتفاقی باشد که نبفتد”. در ادامه توضیحات حشو هستند و کشف بخش نخست را از بین می برند.

در مجموع: شاعر نسبت به دیگر شاعران افغانستان از شعاردهی با واژه های سیاسی و ایدئولوژیک مانند ریاست جمهوری و از این دست پرهیز کرده و به شعریت شعر نزدیک شده است. در این مجموعه، شعرهای کوتاه و شعرهایی که از نیمه ی دوم کتاب به بعد قرار گرفته اند تجربه های شعری  و کشف های شاعرانه ی شاعر را نشان می دهند. اما هم چنان در نوع گزاره بندی ها متأثر از شعر ایرانی است که اگر بتواند از این برداشت ها و تأثیرپذیری ها کم کند بروز تجربه های زیسته ی خود شاعر نمود بیشتری خواهد داشت.

 

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا