تحلیلی بر مجموعه‌ی شعر «حفره‌ها» اثر گروس عبدالملکیان

نویسنده: رسول معرک‌نژاد

 

 

مجموعه‌ی شعر حفره‌ها شامل 24 قطعه شعر است که تمامی، دارای عنوان هستند؛ حتی اگر عنوان شعر، «بدون  نام» باشد که سه شعر، چنین هستند. در این مجموعه، سه شعر ـ از همه موفق‌تر ـ به شعریتِ شعر نزدیک شده‌اند که در این نوشتار بر آن هستم که تمایز و چرایی انتخاب آن‌ها را نسبت به دیگر شعرها بیان کنم: «بدون نام» صفحه‌ی 13؛ «خواب» صفحه‌ی 36 و «دو نقطه» صفحه‌ی 48.

«بدون نام»

باد که می‌آید

خاک نشسته بر صندلی بلند می‌شود

می‌چرخد در اتاق

دراز می‌کشد کنار زن،

فکر می‌کند

به‌روزهایی که لب داشت

شعر با تصویر شروع می‌شود و در خود به لایه‌های ضمنی اشاره دارد و از استعاره بودن کلیت شعر بهره برده و حتی پیشینه‌ی ادبیات کلاسیک را در واژه‌های «خاک» و «لب» در خود دارد و حتی در وجه اسطوره‌ای می‌تواند به آفرینش آدم و حوا اشاره داشته باشد. به عبارتی شعر، تفسیر و تأویل‌پذیر است و از چنبره‌ی سانتیمانتالیسم کلامی و گفت‌وگوهای شخصی که در بسیاری از شعرهای این مجموعه وجود دارد خارج‌شده است.

جدای از سه شعری که نام برده شد، دیگر شعرها باآنکه اشاره به محیط پیرامون شاعر دارند و از کنش‌های انسانی و اشیا بهره برده‌اند، از تصویر (ایماژ) تهی‌اند و بیشتر، توصیف و شرحِ ماوَقَع هستند. بنا به اندیشه‌ی «پفلوگماخر» (Torsten Pflugumacher) توصیف، متن‌گونه‌ای‌ست که برای مختصات مکان و شی‌ء و شخص به کار می‌رود. به‌زعم «هرمن» (David Herman) شرح، تابع قوانین علمی بر پدیده‌های مشابه با شیوه‌های استقرایی و قیاسی است. همچنین درباره‌ی توصیف معتقد است که معمولاً صفاتی را به پدیده‌ها نسبت می‌دهد و دارای دو ویژگی است: «ایستا»ست و «پویا»؛ ایستا نظیر:

«نور

تاریکی را

پنهان کرده بود…» (ملاقات، ص11)

و پویا مانند:

«مسافرانش

حرف می‌زنند

قهوه می‌خورند

می‌خندند» (مادون‌قرمز، ص46)

توصیف‌ها به اطناب می‌انجامند؛ پس به خواننده اجازه‌ی سفیدخوانی نمی‌دهند و لُب کلام را در سطرهای پیشین و انتهایی شعر برملا می‌کنند. برای نمونه در انتهای شعر «حدود صبح» اشاره می‌شود به «پریدن، ربطی به بال ندارد / قلب می‌خواهد». جدا از این‌که قلب به‌جای «جرأت» به‌کاررفته، شعر به پریدن بدون بال و جرأت‌داشتن اشاره دارد؛ به شخصی که می‌خواهد از پنجره بپرد. از طرفی شاعر در بند دومِ ابتدای شعر، دست خودش را رو کرده است:

«می‌ایستد روبه‌روی پنجره،

می‌گذارد مرگ

از دهانش پایین برود».

واژه‌ی مرگ از همان آغاز، شعر را به سطح صریح می‌کشاند و فاش می‌شود که متن، شرح پریدن از پنجره است.

روایت‌ها ساده و بدون بُعد استعاری‌اند و بدین قرار، شاعر هر جا خواسته به شعریت شعر بیفزاید از چند تکنیک بهره برده است: تداعی‌ها، تکرارها، تشبیه‌ها و همچنین پایان‌بندی‌هایی که باوجود بدیع‌بودن‌شان، با کلیت شعر، ارتباطِ مفهومی و ساختاری ندارند. برای نمونه در انتهای شعر «ملاقات» آمده است: «نهنگی که در ساحل تقلا می‌کند / برای دیدن هیچ‌کس نیامده است». عبارتی که باآنکه به‌تنهایی برای پایان‌بندی شعر، عبارت مناسبی است، در شعر مذکور، این عبارت پایانی و واژه‌ی نهنگ، استعاره‌ای از کل فضای شعر نشده است؛ فقط به استعاره‌ی مُصرحه اشاره دارد که در آن نهنگ، جایگزین انسان شده است و بازتاب کنشِ انسانی است که قصد خودکشی دارد.

تکرارها نیز اگرچه ایجاد فُرم کرده‌اند، در ساختار شعر، کارکردی ندارند و به‌نوعی حشو هستند. مثلاً می‌توان به شعر «هَواس» اشاره کرد که واژه‌ی «هوا» هشت بار در آن تکرار شده است و به‌غیراز «هوا»ی نخست و «هوا»ی انتهای شعر، مابقیِ تکرارها، حشو هستند؛

«هوا که پیرهن پوشیده

هوا که میز صبحانه را می‌چیند

هوا که گوش می‌دهد به شعرهام

هوا که در موهایم دست می‌برد

هوا که داغم می‌کند

هوا که هوایی‌ام کرده

هوا

که حواسش نبود این شعر است

و از پنجره بیرون رفت».

از طرفی کنش‌هایی که برای ‌«هوا» در نظر گرفته‌شده‌اند می‌توانند بیش ازآنچه ذکرشده‌اند باشند و با رفتار و افعالِ بیشتری برای هوا ادامه یابند و لطمه‌ای نیز به شعر وارد نشود.

تشبیه‌ها در بسیاری از شعرها  به سرانجامی منجر نمی‌شوند؛

«کلمات چیستند

که چون میخ‌ها در پایم فرورفته‌اند

و چون شاخه‌های نرگس

در دستانم منتظرند» (کلمات، ص71)

آیا این تصویر، بیانِ درد و ناتوانی از راه رفتن است؟ چرا کلمات مثل میخ در پا فرو می‌روند؟ و کف دستان مثل نرگس منتظرند؟ اگرچه می‌شود برای آن‌ها فرضیه‌هایی مطرح کرد و توجیه ساخت اما این‌ها در ساختار کلامی و مفهومیِ شعر به‌راستی  کارکردی ندارند.

شعر “خواب” ازنظر فُرمی، شعر قابل‌تأملی است:

“حالا که رفته‌ای، بیا

بیا برویم

بعدِ مرگت قدمی بزنیم

ماه را بیاوریم

و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم

بعد / موهایت را از روی لب‌هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب‌هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب‌هایت…

لعنتی

دستم از خواب بیرون مانده است”.

شاعر، فضای استعاری میان مرگ و خواب پدید آورده و با تکرارها به اجرا در آمده است. نمایش آخرین تصویر از چهره‌ی کسی که دیگر زنده نیست. شاعر توانسته با ارتباط واژگانی به‌تناسب دست پیدا کند، به‌مانند ارتباط واژه‌ی ماه و ماهیان. پایان‌بندی مناسب که اتفاقِ “دست از خواب بیرون ماندن”، “دست از قبر بیرون ماندن” را تداعی می‌کند. مرگی که هنوز به باور نرسیده است و بخشی از جهان زندگان را طلب می‌کند و هم چنان چشم‌انتظار است. به گفته‌ی “نجومیان”: “«مرگ» برای” ژاک لاکان” یک “امر واقع” است، یعنی ما وقتی مرگ را تجربه می‌کنیم که دیگر از “امر نمادین” ] جایی که کودک زبان باز می‌کند و سخن می‌گوید[ خارج‌شده‌ایم. اینجاست که وقتی تجربه‌هایی شبیه مرگ یا نزدیک به مرگ اتفاق می‌افتند، “تروما” اتفاق می‌افتد و امر نمادین دچار تزلزل شده و مورد تهدید قرار می‌گیرد”.

البته اگر ازنظر فُرمی جایی که “موهایت را از لب‌هایم بزنم کنار” برای بار نخست می‌آید و در تکرار سوم شده است: “موهایت را از روی لب‌هایت…”؛ در تکرار دوم نیز روند کوتاه شدن اتفاق می‌افتاد شعر ساختار منسجم‌تری می‌یافت. بدین گونه:

” بعد

موهایت را از روی لب‌هایت بزنم کنار

بعد

موهایت را از روی لب‌هایت بزنم…

بعد

موهایت را از روی لب‌هایت…”.

 

چنان‌که در آغاز این نوشتار گفته شد، از شعرهای موفق این مجموعه می‌توان به شعر «دو نقطه» صفحه‌ی 48 اشاره کرد؛ دو نقطه‌ای که در سه فضا به مشابهت‌هایشان اشاره‌شده و شاعر توانسته دو نقطه را در سه فضا بر هم منطبق کند. بیانِ عشقی که در هر سه بند مستتر است. بند نخست:

«سنگ‌ها رودخانه را زیبا کرده‌اند

یا آب، سنگ را؟

چیزی در این میان گم‌شده است،

دو نقطه

بی‌آنکه خطی در میان باشد

ه هم وصل شده‌اند…». 

 

بند دوم:

«- عزیزم شعر و یه دقیقه ول کن

بیا گوش کن

این خبر جالبه:

بینندگانِ عزیز! 

این یک تصویر ماهواره‌ای است

و در آن

دو نقطه‌ی بنفش و زرد

بی‌آنکه خطی در میان باشد

به هم وصل شده‌اند.»

 

و در بند آخر:

«از پنجره به بیرون نگاه می‌کنم:

زن از خیابانِ ولیعصر

مرد، در ایستگاهِ پارک‌وی…

باران

نَم‌نَم بند می‌آید

مرد

کلاهِ زردش را برداشته

زن

چترِ بنفشش را می‌بندد».

 

در این شعر سه فضا که «بی‌آنکه خطی در میانشان باشد / به هم وصل شده‌اند» داریم که نهایتاً به بازتابی از مرد با کلاهِ زرد و زن با چتر بنفش منتهی می‌شوند. همچنین دو زبان معیار و محاوره در این شعر، مناسب نشسته‌اند و با ضخیم(Bold)کردنِ واژه‌ها، سخن از فضایی به فضای دیگر کشیده شده است؛ از صحبت دو نفر به گوینده‌ی درون رسانه؛ و گوینده نیز سخن شاعر را بازگو می‌کند که «بی‌آنکه خطی در میانشان باشد / به هم وصل شده‌اند».

………………

منابع:

  • عبدالملکیان، گروس؛ مجموعه شعر «حفره‌ها»؛ نشر چشمه، تهران، چاپ نخست (سال1390)
  • نجومیان، امیرعلی؛ مرگ میان حروف قدم می‌زند (متن سخنرانی)؛ برگرفته از سایت: http://www.garousabdolmalekian.com بخش نقدهای دیگران.
  • هر من، دیوید؛ عناصر بنیادین در نظریه‌های روایت؛ حسین صافی؛ نشر نی، تهران، 1393؛ صص 137، 146 و 236.

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا