تحلیلی بر نمایشگاه “چيدمان دوران نور” اثر گابریلا رودریگز پناگوس
در موزه هنرهای معاصر اصفهان؛
26 بهمن ماه تا 17 اسفندماه 1394
رسول معرکنژاد
RESILIENCE OR LIGHT TIME
Gabriela Rodríguez Penagos
Museo de Arte Contemporáneo de Isfahan
Isfahan, Irán
Febrero 14 – Marzo 7, 2016
از شیء، حجم تا مجسمه و اثر؛ اشیایی که برای ذهن ایرانی آشناست و گاه نوستالژیک. از آن رو آشنا که در حافظه تاریخی-تجسمی ایرانیها بخش وسیعی آثار حجمی وجود داندکه با آیینها درآمیختهاند و همچنان در بسیار از مراسم استفاده میشوند. از طرفی در نیم قرن اخیر با چنین آثاری در تاریخ هنر معاصر مواجه شدهاند، هنرمندانی که از قطعات مستعمل و دور ریخته مجسمهساختند نظیر “ژازه تباتبایی”(طباطبایی) که با بازتولید اشیا، مجسمهایی ساخت که برای ذهنِ مخاطب، جنبهی نمادین، آرکائیک و رمزآلود داشتهاند. از این حیث آثار “گابریلا رودریگز پناگوس” (Gabriela Rodríguez Penagos) هنرمند مکزیکی، قرابتی با ذهن ایرانی دارد. همچنین یک اشتراک دیگر هم میان آثار رودریگز با هنر ایرانی دیده میشود- هر چند در نوع بیان متفاوت عمل میکنند- و آن ارتباط اثر با متن نوشتاری است که در آثار ایرانی پیشنهای طولانی دارد. آثاری که به واسطهی ادبیات و متن نوشتاری خلق شدهاند، میتوان از شاهنامهنگاریها تا آثار متأخر نام برد؛ از هنرمندانی نظیر پرویز تناولی با آثاری که مفهوم و عنوان “فرهادِ کوهکن” داشتهاند. بر این اساس، آثار ایرانی بیشتر بیان شیء در حوزهی سنتی و نمایش ماوراءگونگی آن مطرح میشوند. آنگونه که از ترکیب چند شیء نامتجانس، اثری پدید میآورد که اصل آن در ماوراءست و اکنون نمود سایهواری از اصل نمایش دادهمیشود به نوعی قرابت با بیانِ اندیشهی غارِ افلاتونی دارند. اما تفاوت آثار و مخاطب ایرانی با آثار رودریگز و مخاطبِ آنها، در نوع پارادایم زیستی آنها است.
اشیا در عمل جایگشت از معنایی به لایهی معنایی دیگر میرسند و خود را در موجودیت کنونیشان بازمییابند و جبران میکنند آن گونه که لامپهای الکتریکی با خلاء معنایی که عمری در پسِ خاکخوردگی و مخفی و مدفون بودن، اکنون جایگزین مفهومی تازه و بدیع شدهاند و در فضای موزه و گالری به نمایش درآمدهاند. نوعی جابهجایی از مرزهای فراموشی تا هیبت شیئی جدید. آنچه در این تغییر و جایگشت بیش از همه مهم جلوه میکند؛ نخست اینکه شیء جدید همان شیء قدیمی نیست و مخاطب این امر را میپذیرد؛ دوم، فرم جدید حاوی مفهومی تازه است و در بیشتر موارد جایگزین و مابهازای مفهومِ نمادینِ مغز و تفکر و ذهن انساناند.
از منظر بینامتنی، آثار در حیطهی بینافرهنگی و بینانشانهای قرار میگیرند. بینافرهنگی؛ از آن رو که از فرهنگ دیگری(= مکزیک) وارد فرهنگ خودی و اینجایی(= ایرانی- اصفهانی) شدهاست و اصولاً فرهنگ ایرانی و به ویژه فرهنگ اصفهان در طول تاریخ پذیرای دیگری بوده و هست و گاه در پارهای موارد بیش از خودی به دیگری ارجحیت داده است. در رابطهی بینافرهنگی، آثار در نگاه مخاطبِ فرهنگ جدید، ممکن است جدای از تحلیل و نگاه فرهنگ اصلی که اثر در آن آفریده شدهاست، باشد و این امر اجتباب ناپذیر است چرا که زیست اثر در دو محیط فرهنگی معناهای متفاوتی به خود میگیرند که گاه میتواند متفاوت باشند.
از منظر بینامتنی، قرابتی است که مجسمهها با متنِ نوشتاری برقرار میکنند. دو گونه بیانِ هنر که متن نوشتاری و متنِ حجمی در تعامل با همدیگر شکل میگیرند و پدید میآیند. تعامل دو هنرمند: گابریلا رودریگز پناگوس و سرخیو د رگولس. یکی هنرمند هنرهای تجسمی و دیگری هنرمند ادبی نیز در همین رابطهی بینامتنی هستند. وجه بینانشانهای در متنهای نوشتاری و دو زبانه بودن آنها نمایان میشود. هر دو متن نوشتاریاند اما در دو زبان متفاوت- انگلیسی و فارسی- و به نوعی بینافرهنگی نیز محسوب میشوند. متنهای نوشتاری ناخواسته مخاطب را ترغیب میکنند جلوتر بیاید و متن را بخواند. از سوی دیگر رابطهی بینانشانهای میتواند در نوع شیءوارگی آثار هم باشد آنگونه که شیء در کارکردِ نخستاش منسوخ شده و در فرم دوم که شمایل حجم هنری است جلوه نمودهاست. لامپهایی که از تاریخ کندهشده و در جلوه جدید به ماندگار رسیدهاند.
لامپهای الکتریکی در ذات خود اشیایی خنثی هستند علاوه براین در خود معناهای ضمنی را به همراه دارند. خنثی از آن جهت که دچار روزمرگی و مرور زمان نمیشوند. این جنبهای از ماندگاری است. هنرمند با آگاهی و زیرکی چنین را شیئی انتخاب کرده که در عین حال بیان و مفهوم کلی، جهانی و فرافرهنگی را نیز در خود داشتهباشد. از جنبهی مفهومیِ آن “نور” است. نور، سرنمون(آرکیتایپ) است و در جنبه نمادین بودنش در هر فرهنگی معنای خاص به خود میگیرد و بنابراین مخاطبِ ایرانی با مواجه با مفهومِ “نور” تداعیهای بسیاری بهخاطر میآورد. نور بخشی از فرهنگ ایرانی است از نگارگری که نور تمام صفحه را پوشاندهاست و سایهای وجود ندارد تا فضاهای معماری سنتی-مذهبی؛ و یا هالهی نور بر فراز سرِ شخصیتهای مذهبی، نمایشی از انسانهای برگزیدهی الهی و نشانی از کمالِ معصومیت در وجود انسان، آنچنانکه مسیح بود. نور بیان حقیقت است آنگونه که “ایکاروس” با بالهای مومی به سمت نور پرواز کرد تا حقیقت را دریابد اما حقیقت فراتر از آن است که به راحتی در دسترس انسان باشد و برای دریافت حقیقت باید فنا شد. این مضمون در ادبیات غنی فارسی نمونههای بسیاری دارد، برای نمونه در” منطق الطیرِ” عطار، پروانگان به سمت شمع (نور) رفتند و آن که بازنگشت حقیت را دریافته بود و یا “عینالقضات همدانی” از نور سیاه برای دریافت بخشی از حقیقت نام میبرد.
این لامپها الکتریکی برای نمایش تصویر، صدا یا مشابه آنها بودهاند که در روزگاری نه چندان دور گمان میرفت حقیقت را بیان میکنند اما امروزه چیزی را نمایش نمیدهند و خودشان در بخشی از نمایش به مجسمه بدل شدهاند. به نوعی نور و تصویر از آنها زدوده شده تا جلوهای دیگر پیدا کنند، یادآور نگاه مدوزایی که مخاطب تلویزیون را مسخ میکرد و امروزه خودِ مدوزا- لامپها- مسخ شدهاست، همانند آفرینش در اساطیر آزتکها؛ که با نخستین طلوع خورشید، جانوران هولناک سنگ شدند. هولناکی تصاویری که اواخر دورهی مدرن و اواسط تاریخ پسامدرن تمام زندگی بشر را در خود بلعیده بود و هیچ منزلی بدونِ تصویر و صدا- لامپهای الکتریکی- نبود. اکنون از تمام آن هولناکی، فقط تصویری خاموش بهجا ماندهاست که به هیبتی دیگر بدل شده و در دگردیسی، بیانِ نمادین و استعاری یافته است. لامپها که خود منبع نور و تصویر بودهاند اکنون به حشرات و پرندگانی بدل شدهاند که بال زنان حقیقتی دیگر را برای مخاطب روشن میکنند.
عنوان اثر: ذهن
ذهن:
اندیشه در درون فضایی مجزا در ذهن متولد میشود و همین قوه تفکر است که مفهوم تاریکی و روشنایی را در ذهن آدمی نمودار میسازدی. ذهن توانایی انتخاب شیوههای متفاوتی برای ارتباط با افراد مختلف دارد. این ارتباط گاه بوسیله زبان اتفاق میافتد، برخی مواقع بیان هنری این وظیفه را بر عهده میگیرد و گاه با نگاهی معنادار، در ذهن شخصی دیگر ثبت میشود.
سردیسی داخل مکعب قرار دارد. مکعب از درون سبز روشن و از بیرون تیره است. مکعب نمادی از تفکر، تعقل، کمال و مردانه است. به اندیشهی سنتگراها کامل ترین فرم در نظام هستی است. آنگونه که کعبه مکعب است و مصریانِ باستان مجسمه فرعون را از درون سنگ مکعب میساختند. تیرگی آن بازگشت به کلیت هستی و دنیای خارج از محدودهی زمین است، نامتنهاهی و عمیق و از طرفی هولناک؛ و درون آن با رنگِ سبزِ روشن به اندازهی محدودهی انسانی است که آنچه در محدودهی تفکر انسانی و تعقل قرار دارد، سبز است و بیرون از محدودهی تفکر انسان تاریک و بدون رویش. مکعب از قسمت جلو و پشت که صورت و پسِ سر را نمایش میدهند باز است و از دیگر سمتها بسته. این که انسان بیشتر از آنکه بشنود مینگرد، و تکلم میکند و از وجهی دیگر، گوشش به نوای سبز درونِ مکعب- بازتابی از درونِ خود- است. سردیس به رنگ خاک و بافت گِلی به خود گرفته است. نگاه سردیس پایین است. نگاه از همه چیز برگرفته، لبها را بسته بدون تکلم، جهانی دیگر را سیر میکند و همین تفکر و اندیشهی است که محدودهی او را سبز کردهاست. با دور زدن سردیس در پسِ سرش لامپ قرار دارد. و گویی منبع تفکر و اندیشه و تصویر در او همین لامپ است. شیئی که داخل سر او گذاشته شدهاست. لامپ بخشی از معنای جلوی صورت را متغییر و دچار خدشه میکند و شمایل رباط به او میدهد. دیگر اندیشهی ناب نیست بلکه مکانیکی و به تعبیری فرمانبر است. بر روی لامپ به رنگ قرمز و متضاد با رنگ سبز، محل ساخت و کارخانهی آن حک شده است؛ یعنی بخشی از تفکر و اندیشهی سردیس از جایی دیگر است. با تمام این اوصاف چهرهی سردیس پذیرای این تفکر است و در چهرهاش مراقبهای دیدهمیشود که به مخاطبش نیز آرامش میبخشد. از طفی، تمام این تفکر، آرامش و مراقبه، درون ظرفی است که سر در قرار گرفته است و ظرف، قطعهای از همان لوازم الکتریکی است. گویی سرِ قطع و به مخاطب، تقدیم شده است و بخشهای دیگر بدن نیازی به آنها نیست که عمدهترین بخش بدن سر است و به حالت خوشبینانه دارد جهان پیرامونش را می سازد و امیدواریم که تفکری ناب برای ساخت جهانی بهتر داشته باشد.
متن کلامی چند واژهی کلیدی از سردیس را بیان میکنند: ذهن، فضا، تولد، قوهی تفکر، تاریکی و روشنی، توانایی، ارتباط، زبان، هنر. عنوانِ “ذهن” پیرامتنِ مجسمه است و حالت شکل سر با لامپ درون آن به ذهن اشارهدارند؛ ذهنی که دارای قوهی تفکر است. فضا همانا مکعبی است که سردیس در آن قرار دارد و بخشی از حجم هستی را اشغال کرده است؛ تولد، هر اندیشهی پویا، نوزایی فردی و جامعه را نوید میدهد که برگرفته از تفکر است. مکعب از بیرون به همراهِ حجمِ سردیس هر دو تاریک و به رنگِ تیرهاند اما فضای درونی و شیشهی شفاف لامپ، روشناند. همهی اینها اشاره به توانایی و ارتباط انسان اشاره دارند. زبان میتواند متن نوشتاری باشد که مخاطب در حال خواندن آن است و یا زبان خود حجم و مجسمهی هنری است به گونهای: “زبان هنر” و در نهایت همه چیز در ذهن معناساز مخاطب شکل میگیرد که گاه بخش مثبتش را درمییابد و گاه بخش منفی. در بهترین صورت نگهداشتنِ تعادل هر دو جنبه در یک تعادل ذهنی است.