تصویر برگرفته از سایت فرهنگستان هنر
در قیدوبند عکس گرفتن با هنرمندان، استادان و دوستان نبودهام؛ و برای همین غیر از چند عکس که دیگران گرفتهاند، با کمتر استادی عکس دارم. پس فقط میماند خاطرات شفاهی.
آشنایی من با استاد مهدی حسینی به حدود سال ۱۳۷۰ بازمیگردد. درس تجزیه و تحلیل نقاشی؛ ترم تمام شد، امتحان گرفتند و چه امتحانی؛ چهار یا پنج تابلوی نقاشی یا طراحی را به مدت پانزده دقیقه با پرژکتور روی پرده نشان می دادند و ما باید درباره آن می نوشتیم. من علاوه بر نوشتن با ترسیم نمودار و شکل به ارتباط عناصر تجسمی اثر هم می پرداختم. چند هفته بعد، داخل پیادهرو، در سایهی دیوار بلند دانشگاه آزاد، همدیگر را دیدیم. جلو رفتم، سلام کردم، گفتند: فکر میکردم به درس گوش نمیدهی. روش تدریس مهدی حسینی به اینصورت بود که در کلاس اسلایدها نمایش داده میشد و توضیح میدادند. من ششدانگ محو صحبتها و تصاویر بودم اما گویا تصورشان براین بوده که من در حال چرت و در هپروتم. البته قیافهی من هم به هنریها شبیه نبود. یادم است در فیسبوک خانمی، فهمیده بود نقاش و ویدئوآرتیستم؛ پرسید: سیگار میکشی؟ گفتم نه! گفت قد بلندی؟ گفتم نه ۱۶۵ سانتم. گفت موهات بلنده؟ گفتم نه اصلا مویی بر سر نمانده!! گفت پس چه هنرمندی هستی؟!! برخی عقلشان تا همین حد است! اما اشکال از وجنات من هم بود.
برای مهدی حسینی متن مهم است؛ مهدی حسینی ادامه دادند که: پنجبار برگهات را خواندم تا یک ایراد بگیرم؛ اما نشد، تنها بک نفر بیست گرفته آن هم تویی و بقبه هیجده به پایین، آنالیز و تحلیلهات آنقدر خوب بودند که بعضی نکتهها که گفتی منم تازه متوجه شدم. خوب دیدی و نوشتی. اینکه استادی از من که تازه ترم پنج و شش بودم، در این حد تعریف کند، خیلی ارزشمند بود. با نتیجه ی این امتحان، دوستی صمیمانهای میان ما برقرار شد؛ ظاهری و تظاهر هم نبود، تا جاییکه وقتی سال ۱۳۸۵ یا ۸۶ بود، دعوتشان کردم برای سخنرانی در باره کتاب “نگاره سایهها” (تحلیل و بررسی و زندگی استاد امامی) که نوشتهبودم به موزه هنرهای معاصر اصفهان بیایند، بدون چون و چرا پذیرفتند. آن زمان حسین مسجدی مدیریت موزه را داشتند و برنامه، تقدیر از زنده یاد استاد ضیاءالدین امامی بود، فرزان سجودی و اکبر میخک هم سخنران بودند و من هم شدم مجری. تا آن زمان حتی ثانیه ای مجری نبودم و با ترس و لرز رفتم روی صحنه؛ البته سال بعد استاد امامی درگذشتند.
زمانهایی که تهران میرفتم مهدی حسینی اگر در دفترشان در دانشگاه هنرهای تزیینی ( واقع در خیابان ولی عصر) بودند، دیدارمان میسر بود، و جالب آنکه، هر وقت متوجه میشدند دانشجویی اصفهانی است و در تحقیقاتش نیاز به همفکری و کمک دارد ارجاع میدادند به من در اصفهان. هنوز هم گاه گاهی همینگونه است.
یک روز، اواخر دوره لیسانسم بود، سال 1373؛ در تهران، برای پایاننامهام سراغ زنده یاد محمدابراهیم جعفری رفتم؛ در همان ساختمان، دفتر مهدی حسینی بود و روبروی دفترشان کارگاه نقاشی؛ رفتم نزد ایشان. وارد دفتر شدم، سلام و احوالپرسی، یکدفعه پنج شش دختر دانشجو وارد شدند، آن زمان هنوز حجب و حیایی داشتم، سر به زیر رفتم بیرون؛ داخل کارگاه نقاشی شدم، کسی نبود، کلی سهپایه و چندتا تابلو به در و دیوار نصب بود؛ بخواهم و نخواهم همیشه در حال تحلیل و نقدم؛ در ذهنم در حال تحلیل بودم، از نوع ترکیب و رنگ تابلوها مشخص بود ترمهای سه و چهار هستند، در همین حین دخترها وارد کارگاه؛ دورم حلقه زدند: آقای محرک؟!! گفتم: میم عین ر کاف…مُعرک، بله خودمم! گفتند: کجا دکترا میخوانید؟ گفتم: من تازه میخواهم لیسانس بگیرم. وا رفتند؛ تقصیری نداشتند، در این جامعه همیشه ملاک برای سواد مدرک بوده و هست. شاید این خاطره (خاطره در خاطره شد اما ایراد ندارد) جالب باشد که پس از انتشار کتاب “زیباییشناسی نقاشیکودکان”ام، یک روز بعد از ظهر آقایی تماس گرفت و این که شماره مرا ناشر به او داده؛ گفت: در باره هنر کودکان پرسشهایی دارم و راهنمایی می خواهم. در حال تحقیق تز دکترایش بود؛ یکدفعه یادش آمد نام مرا بپرسد: شما دکتر معرکنژاد هستید؟ من دکترفلانی هستم. گفتم: من دکتر نیستم؛ گفت: دکتر نیستد مزاحم نمیشم! و تماس قطع شد!! به کارگاه نقاشی برگردیم، داخل کارگاه؛ دخترها گفتند: پس استاد حسینی گفتند پرسشهایمان را از شما بپرسیم! گفتم: پرسشتان چی هست؟ منابع برای تحقیقات پایاننامه فوق لیسانسشان می خواستند هر کدام با موضوعی جداگانه و یکی دوتا نبود؛ ولی اتفاقاً برای هر کدامشان کلی کتاب معرفی کردم و خوشحال رفتند. برگشتم دفتر نزد حسینی؛ ساکت ایستادم و به استاد نگاه می کردم و در این فکر بودم تا چه اندازه می تواند به شاگرد خود این قدر اطمینان داشته باشد، سکوت را شکستند و گفتند: میدانی من در تمام سالهای تدریسِ درسِ تجزیه و تحلیل نقاشی فقط یک نمره بیست دادم آن هم به تو بوده. این گونه نمره دادن شیوهای از کار استادان قدیم است.در سیستم استادان قدیم وقتی به هنرجویی از نظر علم و اخلاق اعتماد داشتند و او را جانشینی برای خود میدیدند به او بالاترین امتیاز را میدادند. این صحبت هم از آن تعاریفی بود که برایم خیلی ارزشمند بود و مسئولیت مرا در مطالعه و اخلاق بیشتر میکرد.
سال 79-1378 بود که مبحث اصلاح طلبی با آمدن خاتمی داغ تر شده بود و اینجا و آنجا در پی برنامه های گفتگوی تمدن ها بودند. و به همین ترتیب در موزه هنرهای معاصر اصفهان هم نمایشگاهی به همین موضوع بود؛ آن زمان من تهران در حال تحصیل فوق لیسانس بودم در مسیر خیابان کارگر شمالی اطراف موزه معاصر تهران بود که دوست دوران دانشگاه و چندین ساله ام خانم مینو ایرانپور را دیدم. گفت: اصفهان نمایشگاه نقاشی است و اصفهان رفتی چند اثر به موزه هنرهای معاصر بده! گفتم: حتماً و اتفاقاً مدتی بعد اصفهان بودم و دو یا سه تابلو با عنوان «نوستالژی» به موزه بردم و تحویل دادم و برگه ای دادند که رسید تابلوها بود. آن زمان خانم دارویی مدیریت موزه را به عهده داشتند. حدود سه چهار ماهی گذشت در تهران نمی دانم به چه دلیلی مهدی حسینی را دیدم، بابت برنده شدن در مسابقه نقاشی اصفهان تبریک گفتند وُ من هاج و واج که کدام مسابقه و کدام تبریک؟! به روی خودم نیاوردم . از تحویل نقاشی ها به موزه اصفهان پنج شش ماهی گذشته بود رفتم تابلوها را تحویل بگیرم. خانم دارویی گفتند: چرا موضوع آثارتان نوستالژی است؟ و کمی در این ارتباط صحبت شد و بعد گفتند: کمی صبر کنید تا بیاییم به دفترشان رفتند و کُلی برگه از این کشو و آن کشو زیر و رو کردند و نهایت یک برگه آوردند که نام تمام نفرات شرکت کننده در آن لیست بود. گفتند: این برنامه به نوعی مسابقه بوده و دبیر نمایشگاهِ این برنامه آقای فلانی بودند و سه نفر برگزیده شدند و چندین سکه جایزه دارد وُ نمی دانم چرا اسم شما در لیست داوران که دبیر نمایشگاه به من دادند نیست. تازه متوجه شدم که تبریک مهدی حسینی برای چه بود؛ یکی از داوران مهدی حسینی بوده اند و نام من هم جزو یکی از سه نفر برگزیده! مابقی شرکت کنندگان هم لوح تقدیر دریافت می کردند و جالب آن که فقط نام من به کُل از قلم افتاده بود. حدس می زنم سهوی بوده شما هم همینطور فکر کنید.
سال 1396 بود کتاب “اسطوره و هنر”ام چاپ شده بود، برای مهدی حسینی فرستادم، همان روز که به دستشان رسیده بود تورق کرده و همان شب، اول خودشان و بعد همسرشان تماس گرفتند و تشکر؛ که چند پاراگراف در شرح “زن و گیاه” در آثار حسینی نوشته بودم (به بخش نوشته ها رجوع شود). تماس آنها، ذهنم را درگیر کرد که هر گاه برای دوستان و استادانم در تهران – به ویژه مهدی حسینی-، کتابی فرستادهام لطف کرده، تماس گرفتند خبر دریافت کتاب را اعلام کردند و گاه نظرشان را نیز گفتهاند، اما برای بسیاری از دیگر استادان و دوستانم در شهرهای دیگر کتاب فرستادهام، بعد از چند هفته که خبری نمی شد و دو دل می شدم که آیا دریافت کرده اند یا نه؟ تماس می گرفتم که کتاب را دریافت کردید؟ می گفتند: بله و هنوز وقت نشده نگاه کنیم!! این تفاوتها فرهنگی شهرها و استادان هم بخشی از فرهنگ ماست! و البته باید اضافه کنم مهدی حسینی هم کتابی چاپ کنند لطف کرده یک نسخهای برایم میفرستند.
و نهایت آنکه وقتی خبرگزاری مهر-فاطمه حامدیخواه- (۱۲ فروردین ۱۳۹۴) از استاد حسینی پرسش میکند:”در آثار شما رنگ غالب آبی است همراه با تصاویری از گیاه، زن و خطوط هندسی. درباره این ویژگیها توضیح میدهید؟” پاسخ مهدی حسینی: “رسول معرک نژاد یکی از دوستان و شاگردان من درباره این مبحث مطالبی را در قالب یک کتاب منتشر کرده که به نظرم او بهتر در این زمینه سخن گفته است. اسم این کتاب «اسطوره و هنر» است که درباره آثار نقاشی من و دو عنصر نمادین زن و گیاه در این آثار نوشته شده و در بخش هایی از آن آمده است: “در آثار نقاشی مهدی حسینی علاوه بر سادگی، ساختار قوی و استفاده از اندیشه تصویری ایرانی که جلوه بسیار زیبایی یافتهاند، دو عنصر نمادین نیز به چشم میخورد؛ زن و گیاه. زن و گیاه، با خاکستریهای رنگی، آبی، سبز، قهوهای و اُکر….زن نقاشیشده، در آستانه در ایستاده یا بر صندلی تکیه زده؛ زنی است در فضای محدود و بسته اتاق؛ ایستاده یا نشسته بر صندلی که نشانهای است به وابستگی زن به زمین، و نمایشگر «فرشته زمینی»، یادآور سپنتآرمئیتی، اردویسوراآناهیتا، مادر دنیا، امالحیات و بازتابی از اندیشه و پندار نیک. زمین نماد وظایف مادر است، عاملی برای پیدایش باروری….در بیشتر تابلوها زن و گیاه و فضای اتاق با رنگ آبی آمیخته است. آبی را بیانی از عقل، مکاشفه، صداقت، وفاداری، عفت، دوراندیشی، پرهیزگاری، صلح و با اصل مونث آبها، رنگ مادر کبیر(امالحیات) شاهبانوی آسمان و آب دانستهاند….در آثار حسینی اگر چه زن روی از مخاطب برگردانده است و لباسش با گیاه پوشیده اما دست ها نمایان هستند و حتی در برخی آثار دست ها تمامی تابلو را در برگرفتهاند. دست بیانگر مفهوم قدرت و فعالیت است….در نهایت زن نقش شده آنیمای ذهن نقاش است که در سمت چپ تابلو به گیاه تنیدهشدهاست و روی به مخاطب ندارد و به رنگهای آرام نشسته است و همه این نشانهها؛ نمادهایی با معناهای دوگانهاند که خلاصهاند در زندگی و مرگ.”
رسول معرک نژاد
نوشته شده به سال 1398