متن راوی

متن راوی: نوشته شده توسط رسول معرک نژاد بر اساس سفرنامه ها

 

من سیاحی هستم نماینده تمامی سیاحانی که در طول تاریخ به اصفهان گذرکرده اند. از آن رو که همه ی خارجیان را عقیده بر این بوده که اگر به ایران واقعی علاقه مند هستم باید به جانب اصفهان رهسپار شوم. من از دیدگاه خود وقایع را روایت می کنم. من آهسته آهسته، بدون آن که شناخته شوم از شهر دیدن می کردم.
اصفهان دارای هوای صاف و سالم و خالی از حشرات است، بدن مردگان در خاک آنجا نمی پوسد و بوی گوشت در آن شهر تغییر نمی کند. هر گاه دیگ غذا پس از یک ماه پخت و پز به همان حال باقی بماند، تغییری در آن روی نمی دهد. خاک اصفهان بهترین خاک روی زمین است. در اصفهان سیب مدت هفت سال تر و تازه می ماند.
اصفهانی ها زودباور، کم علاقه، زرنگ، نرم خو، مسخره چی و متلک گو، خسیس و نزاع جو هستند..
سال 1471 من با حسن بیگ در اصفهان بودیم. در انجا پی بردم که مردم اصفهان بس فراوانند و بسیاری از نیکمردان در میان آنان وجود دارد که توانگر نیز می باشند، گاهی از پادشاه خود پیروی نمی کنند. بیست سالی پیش جهانشاه قره قوینلوپادشاه ایران به این شهر آمد و مردم را وادار به فرمانبرداری کرد و پس از منقاد کردن ایشان، آنجا را ترک کرد. اما پس از مدتی کوتاه وباره مردم شوریدند پس او لشگری به اصفهان فرستاد و فرمان داد که شهر را غارت کنند و بسوزانند و هر یک از سپاهیان دربازگشت سربریده ای هراه بیاورد و لشگریان این فران را به دقت اجرا کردند و چنانکه از کسانی ک در آن لشگرکشی شرکت جسته بودند شنیدم که هر کس نتوانسته بود سر مردی را ببرد، سر زنی را بریده و موهایش را تراشیده بود تا فرمان شاه را اطاعت کرده باشد و آن لشگر به امر سلطان همه ی شهر را ویران کردند. با این همه یک ششم آن اکنون دوباره مسکون است.
حالات پادشاه از لباسی که هر روز پوشیده استنباط می شود و در دربار اصفهان بر همه معلوم است؛ مثلاً روزی که لباس سیاه می پوشد عادتا متفکر و خوش رفتار است و اگر لباس سفید یا سبز یا زرد یا الوان مشعشع دیگر بپوشد، خوشحال و بشاش است. اما روزی که لباس سرخ بپوشد آن روز تمام اهل دربار متزلزل اند زیرا که آن روز مسلماً کسی را به قتل خواهد رسانید.
در این ماه به فرمان شاه، ساختمان بزرگی را آغاز کرده اند که تاکنون شش سال است به ساختن آن مشغولند و تا سال 1625 در نظر است که باید به اتمام برسد. مجریانِ دستور شاهانه داربست ها را برافراشته بودند اما کاری صورت نم دادند. فقط اعتباری برای این کار تخصیص داده شد و به طور منظم خرج می کردند شاید هنوز هم این پول را خرج می کنند و تا مدتها پس از این که مسجد دیگر وجود ندارد به این کار ادامه خواهند داد. میدان بزرگ اصفهان از بناهای شاه عباس کبیر است و علت ایجادش این شده که وقتی که شاه عباس، اصفهان را پایتخت خود قرار داد. یکی از شاهزادگان خانواده های قدیم ایران در ”میدان کهنه آباد” اصفهان عمارتی دشت. شاه عباس خواست آن را بگیرد او مضایقه کرد و داد. شاه عباس مصمم به ساختن میدان نو شد که تجار و کسبه را از آن میدان کهنه به میدان نو جلب نموده خانه این شاهزاده را خراب و آن محله را متروک و خالی از سکنه نماید. چنانکه اکنون آن محله کم جمعیت است. بنای مسجد هنوز تمام نشده اما ار آن چه هم اکنون مشهود است می توان حدس زد که بنایی بسیار زیبا و مجلل خواهد بود.
من در اصفهان برای کنجکاوی علاوه بر دیدن شیر و ببر و امثالهم که فراوان است به دیدن فیل های سه گانه ای که از هند به شاه پیشکش کرده اند رفتم.
در شب بین شانزدهم و هفدهم اوت گذشته سال 1617 دو ساعت قبل از نیمه شب ماه گرفتگی شروع شد و برای مدت سه ساعت ادامه یافت. در موقع خسوفِ تمام، مردم به بام خانه ها رفتند و با صدای بلند آواز خواندند و طشت کوبیدند. گمان می کنم علت به وجود آوردن این همه سروصدا را باید چنین توجیه کرد که می خواهند توجه مردم را به این نمایشت معطوف دارند تا از این راه آثار ترس احتمالی به آنها از این واقعه ی فلکی، حتی المقدور زایل شود ولی مردم عادی تصور می کنند که مقصود از ایجاد این سر و صداها مرعوب کردن حیوانی است که می خواهد ماه را ببلعد.
افاغنه صبح زود به خانه اغنیا و متمولین ارامنه رفته اموال و آذوقه ایشان را غارت کردند اما بر فقرا و کلیسای ایشان متعرض نشدند و یک نفر را نکشتند. در روز بعد از عید نوروز ز اطراف جلفا به محاصره ی اصفهان پرداختند. بعد از سه ماه محاصره در شهر اصفهان، در بازار چهارسوق نان و گوشت و اقسام ماکولات قدری یافت می شد، آن قدر طول نکشید که بنای خورئن سگ و گربه نهادند. در ظرف چهارماه مردم بنای خوردن گوشت انسان کرده، پنج نفر قصاب به این امر مشغول شدند که مردم را گرفته، سر ایشان را به سنگ کوفته می فروختند و مرده تازه را دیدم که در بازار، رانهای او را بریده می خوردند. آخر کار به جایی رسید که پوست درختان را به وزن و قیمت دارچین می فروختند و در هاون کرده می کوفتند. و پوست کفش کهنه و اروق کهنه جمع کرده و می جوشانیدند. شاه و محمود در دیوان خانه یکدیگر را دیده به همدیگر سلام دادند. شاه، محمود را بغل گرفت و چشم او را بوسه داد. شاه او را گفت تقدیر ازل، تاج و تخت ایران را از من گرفته به شما لایق دید و مبارک باد گفت. شاه به رجال دولت خود و محمود نگاه کرد و گفت تا امروز در ممالک ایران، شاه من بودم و الحال تاج و تخت و ملک همه را به تصرف امیر محمود دادم.
منازل به کوچه ها عاری از هر زینت خارجی هستند. تمام شکوهشان در داخل است که از نظر عابرین به وسیله ی دیوارهایی پنهان می گردد. روی همین اصل است که به سیاحان اشتباهی دست داده، تصور کرده اند خانه ها عموماً ویرانند.
ظل السلطان مرد ریز اندام و خشکی است با صورت تراشیده، سبیل پرپشت و نگاه موذی. ظل السلطان در زمان کودکی و در نفوان جوانی عادت داشت گاهگاهی در حضور خواص و محارم خود شمشیری را که پدر تاجدارش به وی بخشیده بود از غلاف بیرون بکشد و مدتی با این شمشیر که نامش را “مظفرکُش” گذاشته بود بازی کند. ظل السلطان علاوه بر مشاغل زیادی که در دستگاه بر عهده دارد مدیریت روزنامه اصفهان را هم دارد. دو روزنامه با نام های “جهاداکبر” و “روزنامه ملی” اخیراً در اصفهان منتشر می شود. در حالی که در دوران گذشته و در زمان شاه عباس جلفا در اوج شکوفایی خود بود، در حدود دوازده هزار خانه و 36 کلیسا داشت در حال حاضر فقط 12 کلیسا برجای مانده است. علاوه بر این ها در جلفا یک مدرسه پسرانه و یک مدرسه دخترانه تاسیس شده که به ها در آن زبان ارمنی و فرانسه می آموزند.
در بازار اصفهان صنایع عرضه شده اصالت ایرانی نداشته و با توصیفی که از هنر ایرانی در پیروی از سنتها در مورد صنایع دستی آن شنیده بودم فرق بسیار دارد. واردات ارزان قیمت از کشورهای همسایه و کشورهای دوردست سلیقه و ذوق و ابتکار ایرانی را دچار دگرگونی و انحطاط کرده است. عمارت آیینه خانه و نمکدان که در تعمیر آنها اهمال شده است تمام عمارت در سال 1889 با اجازه ظل السلطان با خاک یکسان شد. یکی از وزراء آجرها و سنگهای آن را صرف ساختن عمارتی برای خود نمود
ظل السلطان به علت قیام عمومی، چندین هفته بود که به همراه کسان خود به تهران رفته بود. در مدتی که به گردش مشغولم و خواجه باشی حرم و چدین خدمتکار دیگر در ملازمت من هستن. همسرم به دیدار شاهزاده خانمها می شتابد و انها را می بیند که به علت تبعید شاهزاده ظل السلطان سخت بی تابی می کنند و هی چیز دلداریشان نمی دهد. هنوز به او می اندیشند و اشک می ریزند. با آن که بیش از دو سال است که از آنان جدا شده هنوز به خود اجازه نمی دهند که حتی برای گردش در باغ هم که شده از اندرونی قدم بیرون گذارند و فرزندانشان را با مراقبت خواجگان به گردش می فرستند.
شاهان قاجار مدت 35 سال حاکمی مقتدر در اصفهان داشتند به نام ظل السلطان که بختیاریها را زیر فرمان آورد و در آرامش و ترس نگاهشان داشت و حتی بدونتردید و واهمه خان بختیاری را که به حیله به شهر کشانده بود با دست های خود خفه کرد. همین که ظل السلطان بعد از مرگ برادرش مظفرالدین شاه از حکومت برکنار شد، بختیاری ها اصفهان را به تصرف درآوردند و از انجا به طرف تهران راه افتادند. حاکم اصفهان که امروز از بختیاریهاست، هار سوارکار از نژاد خود برای محافظ به ما هدیه می کند. وطن پرستی است دو آتیشه که در مغزش آرمانهای لیبرالی را که امروز خیلی مد شده با افراطی ترین رویاهای امپریالیستی مثل معجونِ هفت جوش در هم آمیخته است. از یک طرف آرزویش این است که مردم در تهران به مشرطیت رای بدهند و ایران صاحب پارلمان بشود و از طرف دیگر می گوید که را ایران که بیست قرن بر نیمی از آسیا فرمانروایی داشته دوباره به مرزهای قدیمش باز نگردد.
در حال حاضر ورزشی که در میدان معمول می باشد دوچرخه سواری است. هنگام عصر که میدان شاه از صدای زنگ و بوق دوچرخه سواران که اغلب آنها شاگردان دکانهای بزرگ اصفهان هستند پر می شود. آنها نمی دانند دوچرخه هایی که تازه به کشور آنها وارد شده مانند بازی گوی و چوگان قدیمی شده است. امروزه جوانان اصفهانی شروع به آموختن بازی فوتبال کرده اند. در نزدیکی میدان شاه، کالج شبانه روزی و به اصطلاح هاستل جوانان مسیحی را که اولیا مُبلغ مسیحی انگلیسی تشکیل داده اند قرار دارد. بازی فوتبال را هم مبلغان مسیحی کالج اصفهان به جوانان اصفهانی یاد می دهند.
من از این شهر انحطاط یافته خاطره خوبی دارم، مثل یک رویای شیرین لذت بخش است و اگر وقار و شکوه شهری را که با سنگهای تراشیده ساخته شد باشد ندارد، ولی باید اذعان کرد که ابنیه منظم رنگین، زراندود و پوشیده از کاشیکاریهای آبی با نقش های اسلیمی که پرتو خورشید در آنها انعکاس می یابد، بازارهای بزرگ، باغهای وسیع، درختان چنار، گلهای زرد آن را به صورت الگویی زیبا درآورده است.یک ضرب المثل ایرانی می گوید: “اصفهان نصف جهان است”. ضرب المثل دیگری می گوید: “اگر اصفهانی نمی بود، شاهکار آفرینش ناقص بود”. بعید نمیدانم که مجدداً روزی بیاید که اصفهان همان شکوه پیشین را پیدا کند زیرا این مُلک قابلیت تبدیل شدن به بهشت را دارد. چه دلخراش است که آدم به خود بگوید: “این شهری است که من دیگر هرگز نخواهم دید”.
سیاحان:
ابن بطوطه، کنتارینی، باربارو، بردران شرلی، جینکسونف کاتف، فیگوئراف دلاواله، فیدالگو، تورنیهف اولئاریوس، یان اسمیت، شاردن، سانسونف کمپفر، کروسینسکی، ژان اوتر، پدری بازن، جملی کارری، ویلیام هالینگبری، اولیویه، ماری شیل، سایکس، کنت دو سیرسی، لایارد، فلاندن، جیمز موریه، چریکوف، بنجامین، بروگش، گوبینو، هولتزر، ویلز، کُرزسن، لافوا، برآون، دوراند، هاردینگ، ژولین ویود، ریچاردز، بارتلود، جکسون، اوین، نیکیتین، نیدر مایر، کلودانه، نوردِن، کوپلی آمری، روششوار، هاکس، مادون، وست، استیونس.

 

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا