در انتظار بازگشت دوباره
محمود مکتبی
هنگامی که سخن از نکوداشت شهری به نام «اصفهان» به میان میآید، احساس میکنم که چقدر سخت و پیچیده است که بخواهی در کلام، تصویر، صدا و اصولا به هر شکلی از شهری بگویی که همیشه در ذهن ایرانی و خارجی یادآور ضربالمثل «اصفهان، نصف جهان» است. اما همین نام کافی است که ما از سرچشمه «آن جهان دیگری» که فلسفه و ذات هنرهای اصیل ایرانی است، بهرمند سازد؟ اصفهان کجاست و دلیل شهرتش چیست؟ پلهای معروف و زیبایی که امروز دیگر رودخانه زندهای را پای خود نمیبیند؟ یا کاخها و مساجد بی نظیر آن؟ در این موضوع با الگ گرابار کاملا موافق هستم که معروفیت شایسته اصفهان تنها به آثار تاریخی آن برنمیگردد که بیستر به سبب نوع زندگی و فرهنگ به ویژه در دوران شکوفاییاش در سده یازدهم است (ریچارد اتینگهاوزن و احسان یارشاطر، 1379، ص 225)1.
اصفهان امروز شهری بزرگ، صنعتی و مدرن است که خیابان چهارباغ معروفش هم بی نصیب از گذر خطوط قطار شهری نیست، رودخانهاش که بخشی از هویت و زنده بودن شهر است گهگاه ذره آبی به خود میبیند و هنوز جان نگرفته خشک میشود. شهر و مردمان آن به زندگی مدرن و ملزومات آن تن دادهاند اما هرگز آن فرهنگ غنی و دوست داشتنی فراموش نشده است، هنوز به هر خانهای در اصفهان بروید نشانی از هنر را در آنجا پیدا میکنید، دیوار هیچ خانهای خالی از نقاشی و قلمزنی و تابلوهای خط و… نیست، هنوز اصفهان پر از نقرهفروشیهای زیباست که انباشته از جامها و گلدانهای پر تزئین نقره هستند و به باور من داشتن چنین آثار و تزئینات گرانقیمت بیش از آنکه نشانی از رفتاری ریاکارانه با خود داشته باشد، نشان از فرهنگ و نوع زندگی باشکوهی است که زمانی نه چندان دور در این شهر وجود داشته و امروز نیز به نوعی دیگر خود را نمایانگر میسازد.
البته جایگاه ویژه هنر در زندگی زومره تنها خاص اصفهان نیست، بلکه یکی از ویژگیهای مهم هنر ایرانی است، هنر ایرانی بیش از آنکه در پی نمایش تصاویر آشنا و آشکار باشد و همچون نمونههای غربی خود در نقاشیها و مجسمههای کمابیش بزرگ خودنمایی کند، آن جهان دیگری را میسازد که ما نمادین از آن با عنوان بهشت یاد میکنیم. خانههای ایرانی پر است از اشیاء روزمرهای که در نهایت زیبایی در کنار هم جهانی خاص را میسازند، فرشها و منسوجات، گلدانها و کاسهها و… همه و همه بهشت کوچکی را میسازند که زندگی در این سرزمین خشک و کویری را هرچه باشکوهتر و دلنشینتر سازد.
حال این دوگانگی زندگی مدرن و سنتی در هنر امروز اصفهان هم خودنمایی میکند؟ نمایشگاه «پنجره» و «چهار باغ» شاید در ابعادی کوچک تا اندازهای بیانگر اوضاع و حال و هوای امروز هنر نصفجهان باشند. هر دو نمایشگاه در رابطه مستقیمی با اصفهان هستند اما تفاوتهای فاحشی با یکدیگر دارند. نمایشگاه «پنجره» حاصل کار گروهی چهار هنرمند است که سعی کردهاند تا همگام با هنر روز و با استفاده از تکنولوژیهای نسبتا پیشرفته، کاری متفاوت ارائه دهند و بیش از هر چیز مخاطب را به چالش کشیده و همراه سازند. اما نمایشگاه «چهار باغ» روندی کاملا متفاوت و معمولی را پیش رو دارد و آثار مختلف و متفاوتی از هنرمندان اصفهانی را گرد هم آورده است. بنابراین نخستین پرسش شاید همین مسئله باشد که چرا و چگونه این تفاوت فاحش به وجود میآید؟ پیش از ورود به بحث باید اشاره کنم که برگزاری نکوداشت برای یک شهر کار سترگ و قابل ستایش است و از برنامههای متعددی که در کنار این دو نمایشگاه روی داده است، نباید غافل بود اما با این وجود میتوان انتظار نمایشگاههای با شکوهتری را در اصفهان داشت.
برگزاری یک نمایشگاه بزرگ در یک موزه و یا حتا یک گالری، در سالهای اخیر بسیار متفاوت از گذشته شده است و به نوعی تاریخ مصرف نمایشگاههای گروهی که هیچ اندیشهای در پس آن وجود ندارد و آثار تنها به واسطه همزمانی یا سبک و تکنیک مشابه گردآوری شدهاند، گذشته است. یکی از مهمترین دلایل این امر نیز رویکرد متفاوتی است که در هنر معاصر نسبت به جایگاه مخاطب و نوع برخورد با آن وجود دارد. در یک نمایشگاه معاصر مخاطب صرفا به تماشای یک تصویر نمیرود و اگر با تصویری از نوع نقاشی یا عکس روبروست که شاید آن فضاسازی و مشارکت آثار چیدمان، پرفورمنس یا ویدئوآرت را ندارند، کمترین انتظار او یک انسجام فکری است که وظیفه یا دلیل وجود یک کیوریتور یا نمایشگاه گردان را مشخص میسازد. اگر بخواهیم به موضوع اصلی بازگردیم، آثار به نمایش در آمده در نمایشگاه «چهار باغ» تک به تک آثار خوب و بعضا کمنظیری هستند اما در کنار هم مخاطب را دچار یک آشفتگی و سردرگمی میکنند، چراکه به طور مثال وجود نمادی چون سرو نمیتواند تنها ارتباط دهنده آثار نمایشگاه باشد.
میتوان دلیلهای گوناگونی برای شکلگیری چنین نمایشگاههایی ذکر کرد و اگر منصف باشیم این مسئله تنها به این نمایشگاه یا شهر اصفهان مربوط نیست بلکه در بیشتر شهرها و بسیاری از نمایشگاههای بزرگ و ملی نیز نبود انسجام فکری بزرگترین مشکل این دست نمایشگاههاست. تصور اینکه کیوریتور نمایشگاه «چهار باغ» تا چه اندازه در انتخاب آثار با مشکل روبرو بوده است کار سختی نیست اما یک نمایشگاه منسجمتر حتا با آثار کمتر به مراتب برای مخاطب تاثیرگذارتر خواهد بود، اتفاقی که در نمایشگاه «پنجره» رخ داده است. شاید اصلیترین ضعف این نمایشگاه تعداد کم آثار به نمایش درآمده در آن است که میتواند به زمان و تعداد کم هنرمندان حاضر در آن نیز ارتباط داشته باشد. اما با این وجود، این مسئله دلیلی برای پائین آمدن کیفیت آثار نشده است. نمیخواهم که آرمانگرایانه فکر کنیم که آن شکوه و بزرگی اصفهان باید در دهها نمایشگاه اینچنینی نمایش داده شود و یا هنرمندان حاضر در این نمایشگاهها موظف به نمایش خلاصهای از اصفهان و عظمت آن بودهاند، بلکه میتوان متصور بود که این شهر توان بیش از این را دارد.
پیرو آنچه که گفته شد، هنرمندان نمایشگاه «پنجره» از میان موضوعات و نگاههای مختلفی که میتوان به شهر اصفهان از دیرباز تا به امروز داشت، نگاه «سیاحان» و خارجیهایی که درباره اصفهان نوشته و یا شهر را در قالب تصویر به ثبت رساندهاند را انتخاب کردهاند. چنین انتخابی البته که دور از ذهن نیست چراکه شاید اصفهان بیش از هر شهر دیگری مورد توجه گردشگران و بازدیدکنندگان خارجی بوده و سفرنامهها و نوشتههای زیادی از سیاحان در این زمینه وجود دارد. نخستین اثری که در ورودی موزه هنرهای معاصر اصفهان جلب توجه میکند، یک ویدئوآرت است که بر صفحه نمایش بسیار بزرگی پخش میشود و اگر به عنوان رهگذر توجهی به تصویر آن نداشته باشید، حتما صدای آب شما را شوکه خواهد کرد. آنچه که در این ویدئو به نمایش گذاشته شده نماهایی از شهر امروز اصفهان با حال و هوای روزمره آن است اما این تمام ماجرا نیست، شما این نما را از درون یک آکواریوم پر از آب میبینید که و تا زمان خالی شدن آب از آکواریوم شاهد آن نما و رویدادهای صحنه هستید. این ویدئو نیز خالی از نگاه سیاحان نیست چراکه تمامی نماها بر اساس عکسهای «ارنست هولستر» مهندس و عکاس آلمانی است که در زمان قاجار از اصفهان گرفته و شاید آب نمادی از زدودن و شستن تاریخ است که نمای گذشته و حال را به هم متصل میکند. در این ویدئو قاب دوربین کاملا بر همان زاویه عکسهای هولستر منطبق گشته است و میتوان با هر بار خالی شدن آب، گذر زمان و تغییرات را مشاهده کرد.
دومین اثر که نیاز به مشارکت مستقیم مخاطب دارد، یک کار «صدا» یا همان ساندآرت است که اینبار بر اساس فضا و مکان موزه هنرهای معاصر اصفهان کار شده است. مخاطب در فاصله زمانی کوتاهی که از روی خط زرد رنگ به سمت ورودی گالریها میرود، صداهایی چند بعدی از باز شدن در، مردی که درباره خانه ضلالسلطان صحبت میکند، صدای آب و پرندگان و در نهایت یک موسیقی را میشنود که صداها عموماً از همان فضای موزه و دقیقتر همان محدوه ای خط کشی شده است. مهمترین وجه اثر فضاسازی و مشارکتی است که مخاطب در آن دارد و با کمی دیر یا زود رفتن میتواند برداشتهای متفاوتی را داشته باشد. اما آخرین پنجرهای که ما با آن روبرو هستیم، یک ویدئوآرت پنج کاناله است که به لحاظ تکنیکی کاری دشوار اما تاثیرگذار است.
الکساندر کلوگه با دقت به منش ناگزیر تاویلپذیری فیلمهای مستند میگوید: «هر فیلم مستند با سه دوربین متمایز فیلمبرداری میشود: 1) دوربین به معنای فنی آن 2) ذهن فیلمساز 3) شیوههای عام فیلم مستندسازی، که به انتظار تماشاگران شکل میدهند و این انتظارها حاکم بر فیلمسازی میشوند.» (بابک احمدی، 1393، ص 246)2 در این اثر نیز ما با این سه دوربین متمایز روبرو هستیم، نخست وجه فنی فیلمبرداری، دوم زهن متفاوت فیلمسازان که بسیار در کشاکش با شیوههای عام مستندسازی است و در سرتاسر اثر گاه ذهن هنرمند و نگاه هنری اوست که برتری مییابد و گاه این نگاه جای خود را به شیوههای و تکنیکهای فیلمسازی داده است. این اثر، برگرفته از بیست و پنج سفرنامهی سیاحانی است که از دورهی صفویه تا دورهی حکومت ظل السلطان به اصفهان سفر کردهاند و به همین شکل اثر وفادار به بازه زمانی و روایت است.
هرچند که این وفاداری به روایت و موضوع در تصاویر نیز وجود دارد اما هنرمندان سعی کردهاند که با نمایش تصاویر تا حدی چالشبرانگیز مانند مگسها یا تصویر کله یک قوچ بر دوچرخهای در حال گذر آن ذات عادتگریز و ساختارشکن هنرمندانه را به نمایش بگذارند و اوج این رفتار را در انتخاب نوع نمایش و چندکاناله بودن اثر نشان دادهاند. هرچند شخصا دوست داشتم که هنرمندان این اثر به همان میزان که در انتخاب فرم و نوع نمایش جسارت قابل تحسینی داشتهاند، در محتوا و تصویر نیز جسورانهتر عمل میکردند، حتا به قیمت تیغ تند نقد مخاطبانی که شاید انتظار دیدن مگس را در ویدئوی مرتبط با نکوداشت اصفهان ندارند. اما به طور کل سادگی و روان بودن کار برای مخاطب تاثیرگذار خواهد بود و هنرمندان توانستهاند که فرم و محتوای اثر را به هماهنگی قابل قبولی برسانند.
ما اینجا با یک دوگانگی روبرو هستیم که از یک سو نگاه ساختارشکن و جسورانه هنرمند را طلب میکند تا مخاطب را از یک لایه و تصویر آشکار به جهانی دیگر و شاید کمی شخصیتر ببرد که لزوما هم جهانی پیچیده و عجیب و غریب نیست و از سوی دیگر میخواهیم فاصله هنر را با موقعیتهای زندگی هر روزه خود بکاهیم، به مخاطب امکان و اجازه مشارکت داده و فکر و ذهن او را درگیر کنیم. این دوگانگی به همان میزان چیز عجیبی نیست که بسیاری از پدیدههایی که امروز هنر میخوانیم در زمانی نه چندان دور نه تنها هنر نامیده نمیشد که حتا نابخردانه نیز به نظر میرسید. به هر صورت به نظر میرسد که تجلی «آن جهان دیگری» که هویت اصفهان و به طور کل هنر و فرهنگ کشور ما را ساخته است زمانی میتواند عرصه بروز پیدا کند که ما به جهان شخصی هنرمندان احترام بگذاریم و بیش از هرچیز فرزند زمانه خود باشیم. داریوش شایگان در رابطه با چندصدایی فرهنگی در جهان و جایگاه و نوع تقابل بینشها و گفتارهای جدید و قدیمی معتقد است که بینشها و گفتارها هرگز کاملا از بین نمیروند و تنها تغییر مکان میدهند و در انتظار نوبت دوباره خویش به مامنی میگریزند. (داریوش شایگان، 1388، ص 40)3
اصفهان جدید و مدرن نیز در گیر و دار گفتمانها و بینشهای جدید و قدیم، شکوه و عظمت خود را از دست نداده است و در طول زمان باید در انتظار بازگشت دوباره آن بود. همچنان که در نمایی کوچک نمایشگاههای «چهار باغ» و «پنجره» نمادی از این کشمکش و گفتمانها هستند که مجال ظهور و بروز مییابند.
منابع:
1- اتینگهاوزن، ریچارد /یارشاطر، احسان، اوجهای درخشان هنر ایران، مترجمین هرمز عبداللهی و روئین پاکباز، انتشارات آگاه، چاپ اول، تهران 1379
2- احمدی، بابک، آفرینش و آزادی، چاپ هشتم، نشر مرکز، چاپ هشتم، تهران 1393
3- شایگان، داریوش، افسونزدگی جدید: هویت چهل تکه و تفکر سیار، ترجمه فاطمه ولیانی، انتشارات فرزان روز، چاپ ششم تهران 1388